در بزرگراه حقانی چون به سوی جنوب میروی، دیدن تابلو کتابخانه ملی تنها چیزی است که از وجود مهمترین کتابخانه کشور خبر میدهد. با خود میگویی پس کتابخانه ملی که سالها در خیابان قوامالسلطنه در کنار بنای با عظمت موزه ایران باستان بود به اینجا نقل مکان کرده است. از تمام محوطه و بنای کتابخانه ملی تنها دیدن همین تابلو است که وسوسهانگیز است، از ساختمان کتابخانه اثری نیست و همه چیز آن پس و پشت تپههای عباسآباد پنهان است. واقع نشدن کتابخانه ملی در جائی که دید همگانی داشته باشد این سوال را پیش میآورد که آیا آن را در جای مناسبی ساختهاند؟
وقتی از خیابان سپه وارد خیابان قوامالسلطنه میشدیم دیدن بنای موزه ایران باستان برای هر کسی دعوت کننده بود. همچنانکه دیدن مجلس سنا یا عمارت پستخانه و میدان مشق و سر در باغ ملی در همان خیابان. دیدن تأتر شهر و تالار رودکی و بنای میدان آزادی نیز همین حالت را دارد. ساختمانهای عمومی میتوانند نماد شهر باشند و یادآور فرهنگ کشور. زیبایی هم وقتی زیبایی ست که دیده شود و به شهر هویت بدهد.
از خیابان کتابخانه که میپیچی و پس از یکی دو دقیقه رانندگی به آن میرسی، حالت کسی را پیدا میکنی که در آمریکا به یک مرکز خرید رفته باشد. با این تفاوت که در مراکز خرید، پارکینگهای وسیعی وجود دارد که هر تعداد ماشین را در خود جای میدهد اما در کتابخانه ملی مراجعان باید در دو سوی خیابان پارک کنند. پارکینگی که در محوطه دیده میشود ظاهرا مخصوص کارکنان است. از آن هفتهزار متر مربعی که گفته و نوشتهاند به پارکینگ اختصاص یافته مراجعه کننده با خبر نمیشود.
وقتی به سوی کتابخانه میروی و از بالا تا پائینش را از نظر میگذرانی میبینی بنا جذابیت یا شکوه و جلالی ندارد. چیزی در آن نیست که ذهن را مشغول یا چشم را خیره کند اما محوطه روی هم رفته دلپذیر و پر از گل و ریحان است. گذشته از این دیدن یک محوطه وسیع و بزرگ دل آدم را باز میکند. بزرگی محوطه درخور کتابخانه ملی است. تنها بنای تو سری خورده زیگوراتی شکل آن است که چنگی به دل نمی زند.
نمیدانم از کجا این تصور برای من پیش آمده است که کتابخانه ملی باید نماد عظمت ملت باشد. شاید تصور عظمت بنا از آنجا میآید که سلطان غزنوی به سال ۴۳۱ چون وارد ری شد کتابخانه ری را به آتش کشید. لابد عظمتی بوده است، چه به لحاظ فرم و چه به لحاظ محتوا، که آتش زدن آن به یاد تاریخ مانده است. شاید هم تصور عظمت بنا از سابقهای میآید که برای ساختن آن تدارک شده بود.
تاسیس کتابخانه ملی در ایران به سال ۱۳۱۶ در زمان رضاشاه برمی گردد که به همت دکترمهدی بیانی صورت پذیرفت. نخستین کتابها از کتابخانه سلطنتی و کتابخانه مدرسه دارالفنون آمد و بعد با واگذاری و اهدای مجموعههای دیگر تقویت شد. در ایران ناشرین وظیفه دارند تا دو جلد از هر کتابی را که منتشر میکنند به کتابخانه ملی بدهند. بنای نوین این کتابخانه در سال ۱۳۸۶به پایان رسید.
وقتی وارد سالن مطالعه کتابخانه جدید میشوی که پارهای مجلات قدیمی را ورق بزنی، ساختمان را بهتر از ساختمان قدیم کتابخانه ملی مییابی. ظاهرا درون بنا از بیرون آن بهتر و کارآمدتر است. مجلل و باشکوه نیست اما دلباز و خوشایند است. نه اینکه فکر کنید وارد بنای کتابخانه کنگره آمریکا شدهاید. نه، از آن نوع زیبائی خبری نیست اما به هر حال درون کتابخانه، حتا با آن سطح سرد سیمانی خوب و دلگشا است. در درون ساختمان است که میتوان درک کرد چرا سطح زیر بنای کتابخانه (۹۷۰۰۰ مترمربع) از سطح زمینی که در آن بنا شده (۶۲۰۰۰ مترمربع) خیلی بیشتر است.
میگویند این کتابخانه در شرایط عادی میتواند تا چهار میلیون و اگر از سیستم قفسه بندی فشرده استفاده شود تا ۷میلیون جلد کتاب را در خود جای دهد.
وقتی به کتابخانه مراجعه کردم کارت عضویت نداشتم. به خاطر آشنائی با یکی از قدیمترین کتابداران کشور که هنوز در کتابخانه ملی کار میکند توانستم وارد سالن مطالعه شوم. با وجود این که آن دوست تلفنی مرا به همکارش در سالن مطالعه معرفی کرد، از من کارت عضویت خواستند و خیلی زود کارت موقت صادر شد اما به من گفتند که برای صدور کارت دائم باید گواهی لیسانسم را بیاورم. نفهمیدم صدور کارت عضویت کتابخانه آن هم کتابخانه ملی به ورقه لیسانس چه ارتباطی دارد.
در گزارش تصویری این صفحه از امید صالحی به دیدن کتابخانه ملی در تهران می رویم.
قطعه موسیقی این نمایش تصویری ساخته پیمان یزدانیان از سی دی "برداشت" است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.