نسل جوان شوروی غالباً به تئاتر نمیرفتند. ما را به تئاتر میبردند. مانند دیگر ظواهر زندگی در امپراتوری سرخ، علاقۀ جوانان به تئاتر هم رنگ تصنع و اجبار خورده بود. آموزگاران پشت میز کاریشان گیشهای باز میکردند و بلیت میفروختند. پرسشی در کار نبود. به تعداد دانشآموزان کلاس بلیت وجود داشت و همۀ بلیتها در آن به فروش میرفت. خریداری بلیت تئاتر، دَین یک "جوان سعادتمند شوروی" بود و بی چون و چرا انجام میگرفت. دَین دیگرمان تماشای بیسروصدای نمایشنامه و تشویق هنرپیشگان در پایان و تقدیم دستهگلها بود. با این که نمایشنامه به دل نمینشست و لحن چکشی بازیگران و تبلیغات سرخ غلیظ آن خوشایند نبود.
اما در پایان دهۀ ۱۹۸۰ و حوالی پایان عمر شوروی بود که نمایشنامۀ "خانهسوزان" با محتوایی بهکلی متفاوت و هشداری صریح به سردمداران وقت روی صحنۀ تئاتر جوانان شهر دوشنبه رفت. این بار آموزگاران گیشه باز نکردند و از بلیتهای اجباری خبری نبود. ولی صدها داوطلب تماشای "خانهسوزان" پشت در تئاتر صف بسته بودند و پس از تماشای نمایشنامه، با شگفتی از هنر و جسارت کارگردان آن تالار را ترک میکردند. "خانهسوزان" پیام آیندهنگرانۀ فرخ قاسم، کارگردان و هنرپیشۀ این تئاتر بود که وقوع آتشسوزی یا هرج و مرجی فراگیر را پیشگویی میکرد و با بانگ "از خواب گران خیز!" به سر میرسید. "از خواب گران خیز!" چنان در دل و ذهن جوانان نشسته بود که در اعتراضات چند سال بعد، به شعار اصلی میدانها و راه پیماییها تبدیل شد.
اما مقامات وقت که رو به مسکو بودند، اجازۀ برخاستن از خواب گران را هم نداشتند و تنش سیاسی و اجتماعی در فضای کشور محسوستر از پیش بود. این بار فرخ قاسم پیام برّندهتر و سهمگینتری را ابلاغ کرد و با بصیرتی فوقالعاده امکان درگیریهای داخلی را پیشگویی کرد. "یوسف گمگشته..." فرخ قاسم که در سال ۱۹۹۰ با تئاتر تازهبنیاد "اهارون" اش آن را روی صحنه برد، ضمن ایجاد انقلابی فراگیر در هنر تئاتر تاجیکستان، احتمال وقوع انقلابی زلزلهآسا در فضای سیاسی و اجتماعی کشور را مطرح میکرد، و احتمال این را که شاید یوسفان دیگری قربانی کینهورزی برادرانشان واقع شوند و در چاه بیفتند. دو سال پس از نمایش "یوسف گمگشته"، تاجیکستان در حریق جنگ خانگی سوخت که در تاجیکستان به آن "جنگ برادرکش" میگفتند.
"یوسف گمگشته" منظوم بود، مرکب از ابیات مولوی و حافظ و عطار و جامی. به هیچ نمایشنامهای نمیمانست؛ نه کلامش، نه مرامش، نه پیامش. از بازگشت به خودی میگفت. حرکات دورانی و سماعگونۀ بازیگرانش روی صحنهای ساده که چیزی به جز یک دانه چرخ بزرگ و یک ریسمان دراز و یک چوبۀ دار بلند نداشت، همراه با چکامههای کلاسیک که بیشترشان تا چند سال پیش از آن ممنوع بودند، منتقدان رسمی را در حیرت نشانده بود. آنها یا پیام نمایشنامه را درنیافتند و یا شاید چون پیام آن را دریافته بودند، قلم به نقد کوبندۀ نمایشنامه راندند و آن را ناکام خواندند.
اما تالار نمایش "یوسف گمگشته" هرگز خلوت نبود. "یوسف" غوغا بپا کرد و به اندازهای کامگار شد که همان منتقدان مجبور شدند آغاز مرحلهای تازه در هنر تئاتر تاجیک را اذعان کنند. "یوسف گمگشته" عرفان را بازآفرید، تئاتر را با مردم آشتی داد و تولد مکتب هنری فرخ قاسم را رقم زد. پیروان این مکتب اکنون در همۀ کشورهای آسیای میانه یافت میشوند.
بدین گونه، "اهارون"، نخستین تئاتر مردمی تاجیکستان در دوران شوروی، به قلب مردم راه یافت. در پی "یوسف"، نمایشنامههای دجال، اسفندیار، شاه فریدون، شیخ صنعان، زرتشت و غیره را از دل تاریخ و ادبیات کهن بیرون کشید و روی صحنه برد، و فراتر از تاجیکستان. در تاجیکستان به فرخ قاسم عنوان رسمی "هنرپیشۀ مردمی" اعطا شد و در هلند، بنیاد شاهزاده کلائوس به خاطر "نوآوریهای او" و "دید شاعرانهاش به تئاتر" یکی از ده جایزۀ سال ۲۰۰۴ اش را به او اختصاص داد.
فرخ قاسم برنامههای فراوانی داشت. اگر سرنوشت به او مجال میداد، میخواست به کالبد نیمهجان سینمای تاجیکستان هم نفس تازهای بدمد. اما حدود ۱۲ سال پیش، در جریان کارش با تئاتر شهر قََرشی (نخشب کهن) در ازبکستان دچار سکتۀ مغزی شد و رفته رفته زمینگیر شد. باز هم به تقدیر تن نداد و تا توان داشت، روی صندلی چرخدارش در تئاتر اهارون مینشست و نمایشنامههای تازه میساخت. صباحت قاسم، همسر و هم پیشۀ او، همیشه در کنارش بود و ایما و اشارههایش را برای بازیگران ترجمه و تفسیر میکرد.
فرخ قاسم، فرزند محمدجان قاسمف و مشرفه قاسموا، از هنرپیشگان برجستۀ تئاتر و سینمای تاجیکستان، روز یکشنبه، هفتم فوریه، در سن شصت و دوسالگی درگذشت و فردای آن روز در گورستان اهل فرهنگ تاجیکستان در حومۀ دوشنبه آرمید.
فرخ قاسم به اعتقاد بسیاری، نابغهای تمام عیار در هنر تئاتر بود. برزو عبدالرزاق، کارگردان سرشناس تئاتر در سوگ او میگوید که همراه با او "جستجوی شیوههای تازۀ بیان هنری هم از کشور رخت بربست." به باور نور تبرف، درامنویس و منتقد تئاتر، فرخ در پیشۀ خود در تاجیکستان سدههای ۲۰ و ۲۱ همتا ندارد. و شاعر گلرخسار صفی، میگوید: شعر پارسی را که در تاجیکستان به زانو نشسته بود، فرخ قاسم دوباره بر کرسی نشاند و میان تودهها برد. بیگمان، نام و یاد فرخ قاسم برای سالهای سال ماندگار خواهد بود.
در گزارش مصور این صفحه که ماه ژوئن سال ۲۰۰۷ تهیه شده بود، صباحت قاسم، هنرپیشۀ معروف و همسر فرخ قاسم از او میگوید. در نمایش تصویری حاضر صحنههایی از نمایشنامۀ یوسف گمگشته را میبینید.
khosh halam keh akss ya surat zeeba farrokh Ghassem va Sabohat Khan ra bandeh ruberuy-e Borj Eiffel gereftam. Yad-e an ruz va yad-e yek omr khedmat farhangi Farrokh dar del ma-st
روحشان شاد.