۲۴ مارس ۲۰۱۰ - ۴ فروردین ۱۳۸۹
ساناز قاضی زاده
رستم نه تنها نام یکی از پهلوانان شاهنامه است، بلکه مدرسهای ایرانی است در لندن، پایتخت انگلیس، کشوری که بیش از۶۱ هزار مهاجر ایرانی در آن زندگی میکنند.
مدرسه رستم در محله "فینچلی"، یکی از محلههای شمال لندن واقع شده که ایرانیان بسیاری در آن زندگی می کنند. جایی که به تناوب مغازههایی را میتوان یافت که به فارسی بر سردر آن نوشتهاند: "سوپر ایرانی".
شهلا طاهری، رئیس مدرسه، خانم میانسالی است که میتوان آداب ایرانی را در منش او جست، مثل "برپا" شدن دانشآموزان هنگام ورودش به هر کلاس که این روزها درغرب وجود ندارد. او میگوید که بیشتر شاگردان مدرسه یا در انگلیس به دنیا آمده و در محیط انگلیسی زندگی میکنند و یا "دورگه" هستند، یعنی یکی از والدینشان غیرایرانی است. رستم اما مدرسهای است ۲۹ ساله که به گفتۀ خانم طاهری، ۳۰۰ دانشآموز دارد که از مقطع پیشدبستانی تا دورههای بالاتر در آن تحصیل میکنند.
به گفتۀ او، این دانش آموزان نه تنها در مدرسه با زبان و ادبیات فارسی آشنا میشوند، بلکه مناسبتهای ایرانی یادشده در تقویم جلالی ایرانی بهانهای میشود تا با تاریخ و فرهنگ ایران نیز ارتباط نزدیک پیدا کنند. او برای توضیح بیشتر میگوید که برای مثال، اولیای مدرسه با برداشتی از کتب فارسی مدارس در ایران و با آمیختن آن با نکات ملموسی که دانشآموزان در زندگی روزمرهشان با آنها دست به گریبانند، کتابهایی طراحی کرده و در اختیار دانشآموزان قرار دادهاند که علاوه بر فارسی، تاریخ و فرهنگ را نیز به آنها آموزش میدهد.
طاهری برای توضیح بیشتر میگوید که برای نمونه، سعی شده تا تفاوتهای میان زبان محاوره و نوشتاری به کودکان آموزش داده شود. از سوی دیگر، متنهای ادبی و شعرها به شیوهای انتخاب شده که کودکان بتوانند با آنها ارتباط ذهنی برقرار کنند.
خانم طاهری نوروز را یکی از مهمترین مناسبتهایی میداند که میتوان بر پایۀ آن فرهنگ ایرانی را به کودکان آموزش داد. به همین دلیل است که مسئولان مدرسه برنامههایی ترتیب دادهاند، تا دانشآموزان همراه با خانوادههایشان مراسمی چون "چهارشنبه سوری"، "روز نخست سال" و "سیزدهبهدر" را تجربه کنند.
تحقیقات دولتی بریتانیا تا اواخر سال ۲۰۰۸ میلادی نشان میدهد که نخستین گروه ایرانیان در دهۀ پنجاه میلادی به این کشور مهاجرت کردهاند. پس از انقلاب ایران این مهاجرتها اوج گرفت. این تحقیقات نشان میدهد که موج سوم مهاجرتها از ۱۹۹۵ میلادی شروع شده و هنوز ادامه دارد. در کنار شهرهایی مثل شفیلد، منچستر، بیرمنگام، برایتون، و لیدز، لندن تعداد بیشتر از مهاجران ایرانی و فارسی زبان را در خود پناه دادهاست. این تحقیق همچنین حاکی است که این گروه بیش از آنکه به شرکت در مراسم دستهجمعی مذهبی علاقهمند باشند، به آیینهای ملی تمایل دارند.
گزارش مصور این صفحه در بارۀ یکی از برنامههای نوروزی امسال در مدرسۀ رستم لندن است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۵ مارس ۲۰۱۸ - ۵ فروردین ۱۳۹۷
بهار نوایی
عیدی و هدیۀ بهاری از سنتهای دیرین نوروزی است که از هزاران سال پیش بین عامۀ مردم و در دربارهای ایرانی رواج داشتهاست. هنرمندان و ادیبان این سرزمین هم به سهم خود آثارشان را چون هدیهای نوروزی گاه به حاکمان و گاه به مردم یا به معشوق خود هدیه میکردند. از همین جاست که سنت بهاریه در شعر فارسی و قطعهها و گوشههایی با نام نوروز و بهار در موسیقی ایرانی شکل گرفتهاست.
در نوروز سال ۱۳۳۵ بخش موسیقی رادیو ایران به ابتکار "داود پیرنیا" بر پایۀ این رسم دیرین ایرانی، عیدانهای به شنوندگان خود داد و برنامهای ده دقیقهای با نام "گلها" آغاز شد. این برنامه با نخستین شمارۀ بهاری خود به محبوبیت و موفقیت زیادی دست یافت و شاید بتوان آن را یکی از پربارترین و موفقترین برنامههای رادیویی نامید که توجه طبقات مختلف مردم را به خود جلب کرد.
برنامۀ موسیقی گلهای رادیو ایران با شمارههای بعدی ۴۵ دقیقهای خود چنان پرطرفدار شد که در سالهای بعد با نامهای مختلف ادامه یافت. هر کدام از این برنامهها بر موضوعی خاص تکیه داشت؛ یکی بر موسیقی، دیگری بر شعر، یکی بر شرح حال ادیبان، دیگری بر ترانه.
از سال ۱۳۳۵ تا پایان دوران پهلوی نزدیک به هزار و پانصد شماره از برنامههای مختلف گلها با نامهای گلهای جاویدان، گلهای رنگارنگ، گلهای تازه، یک شاخه گل، برگ سبز و گلهای صحرایی پخش شد. ویژگی اصلی برنامۀ گلها که آن را از دیگر برنامههای موسیقی، چه در داخل و چه در خارج از ایران متمایز میکند، آن است که این برنامه نوآور و پیامآور یک نوع همزیستی دلپذیر بین شعر و موسیقی ایرانی در آن زمان بود. این ترکیب ماهرانۀ شعر و موسیقی همراه با دکلمههای بهیادماندنی شعر، معرفی شاعران و موسیقیدانان و بهکارگیری عباراتی چون "پیوسته دلت شاد و لبت خندان باد" و "این هم برگ سبزی بود، تحفۀ درویش"، در طی ۲۳ سال گوشنواز شنوندگان رادیو شد و جلب اقشار تحصیل نکردۀ جامعه را که در آن زمان بخش بزرگی از مردم ایران را تشکیل میدادند، به همراه داشت. با توقف تولید و بازپخش این رشتهبرنامهها نه تنها از محبوبیت برنامۀ گلها کاسته نشد، بلکه جای خود را بین نسل جدید ایرانی هم باز کرد.
در آستانۀ بهار امسال، بیش از نیم قرن پس از آن نوروزی که برنامۀ گلها در آن زاده شد، دوستداران موسیقی و ادبیات ایرانی عیدی جدیدی دریافت کردند که ریشه در هدیۀ پنجاه و چهار سال پیش داود پیرنیا دارد و این بار به دست جین لویسون که در سالهای اخیر با کوششهای پیگیرانهاش در پژوهش و جمعآوری برنامۀ گلها به حفظ و اشاعۀ آن نیز پرداختهاست.
خانم لویسون، پژوهشگر موسیقی در مؤسسۀ مطالعات خاوری و آفریقایی دانشگاه لندن، با همکاری بنیاد فرهنگ ایران در لندن و با بهرهمندی از کمکهای همسرش لئونارد لویسون و همکارش آیدین عزیززاده دست به تولید یک لوح فشرده به نام "گلچین نوروزی از برنامههای رادیویی گلها" زدهاست. خانم لویسون این لوح فشرده را تنها به خوانندگان زن اختصاص دادهاست:
"چون درایران انتشار سی دی با صدای خانمها ممکن نیست، تصمیم گرفتم که این هدیۀ نوروزی را با صدای زنان انتخاب و منتشر کنم. از طرفی، وقتی که اولین سی دی را که توسط دانشگاه لندن منتشر شد، در هنگام سفرم به ایران به دوستانم نشان دادم، بعضیها از من خواستند که از صدای زنان هم استفاده کنم و به نظرم بهترین زمان برای این کار عید نوروز بود".
به گفتۀ خانم لویسون ویژگیهای ادبیات فارسی، پند و اندرزهای عارفانه در فرهنگ ایرانی که در برنامههای گلها بسیار مورد توجه قرار گرفته بود، در این مجموعه نیز گنجانده شدهاست.
دو برنامۀ "یک شاخه گل" با صدای سیما بینا و مرضیه، یک برنامۀ "گلهای رنگارنگ" با صدای الهه و یک برنامۀ "گلهای تازه" با صدای هنگامه اخوان، آذینبخش این گزیدۀ نوروزیاند که میتواند برای دوستداران موسیقی ایرانی بسیار خاطرهانگیز باشد. جین لویسون میگوید، به آن دلیل که هنگامه اخوان یکی از ترانههای قمر را بازخوانی کرده، صدای قمر هم بر این مجموعه سایه افکندهاست.
دفترچۀ همراه این لوح فشرده توضیحات مفصلی در مورد شعر و موسیقی بهکاررفته، شاعران، نوازندگان، گویندگان، خوانندگان و دبیران برنامههای این مجموعه به زبانهای فارسی و انگلیسی در اختیار کاربر میگذارد. بهخصوص استفادهکنندگان غیرفارسیزبان میتوانند با مطالعۀ این دفتر اطلاعات زیادی در مورد این مجموعه و بزرگان موسیقی ایرانزمین کسب کنند. اگرچه "گلچین گلها" تنها "یک شاخه گل" از گلزار برنامۀ رادیوی گلهاست، در شناساندن موسیقی ایرانی به جهانیان سهم شایانی دارد.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۲۲ مارس ۲۰۱۰ - ۲ فروردین ۱۳۸۹
داریوش رجبیان
نوروز امسال با هر نوروز دیگری در تاریخ معاصر تفاوت داشت. از شهرداریهای کوچکی به مانند شهرداری پیتزبورگ آمریکا گرفته تا مجلس سنای ایالات متحده نوروز را به عنوان جشن بهار و آغاز شکوفایی طبیعت به رسمیت شناختند. و مهمتر از آن، در آستانۀ نوروز امسال مجمع عمومی سازمان ملل متحد، این جشن باستانی را به عنوان "روز بینالمللی نوروز" جهانی کرد. پیام نوروز رساتر از پیش به گوش جهانیان رسید.
به گفتۀ بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل، شناسایی نوروز از سوی مجمع عمومی بدان معناست که آگاهی مردم جهان از اهمیت این روز افزایش یافته، حتا در مناطقی که قبلاً از نوروز شناخت چندانی نداشتهاند.
گویا به تأیید این سخنان آقای بان، روز ۲۱ مارس گسترۀ سرزمینهای نوروزی فراختر شد: دولت گرجستان هم این روز را به عنوان جشن اعتدال بهاری تعطیل اعلام کرد. میخائیل ساآکاشویلی، رئیسجمهوری گرجستان، هنگام بازدید از شهرک آذرینشین "مارنِئولی" گفت: "میخواهم به نمایندگی از دولت گرجستان نوروز را یک جشن ملی اعلام کنم. از این به بعد از این جشن به مانند دیگر جشنهای بزرگ کشورمان تجلیل خواهد شد. نوروز، جشن سراسری گرجستان است."
شکوه و جایگاه نوروز در قزاقستان هم برجستهتر شد و دو روز دیگر بر یک روز تعطیل نوروزی در این کشور افزوده شد. یعنی شادی و سرور نوروزی در قزاقستان امسال تا روز ۲۵ مارس ادامه دارد. در ترکمنستان هم رئیسجمهور "قربانگلی بردیمحمدف" با صدور یک فرمان بر تعطیلات نوروزی افزود و روز ۲۳ مارس را هم به نوروز اختصاص داد.
آقای بردیمحمدف روز آدينه نوروز را با همتای تاجیک خود، امامعلی رحمان، در تاجیکستان جشن گرفت. نوروز در تاجیکستان همچنان پنج روز تعطیل است. اما امسال برای نخستین بار جشن اصلی نه در شهر دوشنبه، بلکه در منطقۀ "دنغره"، زادگاه رئیسجمهور، برگزار شد.
اکنون، افزون بر ایران و افغانستان و تاجیکستان، نوروز در کشورهای آلبانی، آذربایجان، قزاقستان، قرقیزستان، ترکمنستان، ازبکستان، گرجستان، مناطق کردستان عراق، تاتارستان و داغستان روسیه تعطیل رسمی است و در دهها کشور دیگر هم از آن تجلیل میشود. جشن اعتدال بهاری در کشورهای مصر و هند و نپال و سوریه با نامهایی متفاوت رایج است و تعطیل همگانی است.
در کشورهایی چون ترکیه و چین هم که در گذشته از برگزاری جشن نوروز توسط اقلیتهای قومی هراس داشتند و جلوگیری میکردند، مقامات اکنون میکوشند با رنگ ملی دادن به به این جشن آن را از انحصار قومیتها دربیاورند و به جشنی سراسری تبدیل کنند و آن را به عنوان عامل وحدت به کار بگیرند، تا عامل جدایی.
بدین گونه بعید نیست که زمانی جشن نوروز در بخشی بزرگ از اروپا و آسیا به کانون نزدیکی، همگرایی و تعامل فرهنگی هر چه بیشتر کشورها و مردمان گوناگون تبدیل شود.
در نمایش تصویری این صفحه که مؤمن شیرخانف تهیه کردهاست، صحنههایی را از جشن نوروز امسال در منطقۀ دنغره، در جنوب تاجیکستان میبینید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ مارس ۲۰۱۰ - ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
زیباییهای نوروز و پرتو آن را بر پهنههای زندگی پیوسته میتوان دید. همراه با شاد باش نوروزی، شما را به دیدن جلوههایی از پرتو بهار بر قلمدانها دعوت میکنیم.
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
بلبلان وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو بنال ای هشیار
سعدی
ایرانیان همواره بر این باور بوده اند که جهان خاکی، سایه ای از جهان بَرین و مینوی است. از این رو فصل بهار را که هنگام رویش دوباره زندگی پس از خواب زمستانی است، گرامی داشته اند و تحول طبیعت را مقدمه ای بر دگرگونی جانها دانسته اند. چنین است که بهار انعکاسی وسیع در ادب و هنر ایران یافته و دستمایه خلق مضامین عارفانه شده است.
افزون بر شعر، در نقاشی نیز بهار جایگاهی فراخ دارد و در این میان، نقاشی "لاکی" یا به گفته دیگر "زیر لاکی" از جمله هنرهایی است که جولانگاه هنرمندان ایرانی برای نقش گل و مرغ و چمن شده است.
این هنر از دوران تیموری (سده پانزدهم ) رواج یافت، در دوران صفویه (سده شانزدهم) به کمال رسید و در دوران قاجار (سده نوزدهم) رونق کم مانندی را پشت سر نهاد و چون به سده بیستم میلادی پا گذاشت، همچون برخی دیگر از هنرهای سنتی رو به افول رفت.
در هنر لاکی، نقاشی را روی چوب یا کاغذ فشرده اجرا می کنند و سپس آن را با ماده شفاف و جلا دهنده موسوم به لاک می پوشانند و از همین رو است که آن را لاکی می خوانند.
نقاشی لاکی ابتدا در ساخت جلد کتابهای نفیس به کار رفت و به تدریج زینت بخش قلمدانها شد. در آغاز، بیشتر جلدها و قلمدانها با طرح گل و مرغ تزیین می شد، چندان که امروزه آشناترین تصویر ذهنی ما از هنر لاکی، طرحهای گل و مرغ روی جلد کتابهای قدیمی و خصوصا قرآنهای خطی است.
کم کم و به ویژه از دوران قاجار، کشیدن صحنههایی از دشت و دَمَن و صورتهای انسانی یا مجالس بزم و طرب نیز معمول شد. البته چنین موضوعاتی بیشتر روی قلمدانها به کار می رفت، زیرا قلمدان نسبت به کتاب خصوصی تر و تفننی تر بود. همچنین سبک نقاشیهای لاکی دگرگون شد و مانند فضای کلی نقاشی ایرانی در آن دوران، تحت تأثیر نقاشی اروپایی قرار گرفت.
این دو موضوع، یعنی خصوصی بودن قلمدانها و تأثیر پذیری هنر لاکی از نقاشی اروپایی، سبب شد که برخی موضوعات ممنوعه یا حتی "صور قبیحه" به هنر لاکی راه پیدا کنند. خصوصا از آن رو که مشتری قلمدانهای فاخر، ثروتمندان و برکشیدگان جامعه بودند، جسارت نقاشان به اوج رسید و در جامعه مذهبی و سنت زده ای که حتی اصل نقاشی (جدا از مضامینش) حرام دانسته می شد، قلمدان عرصه امنی برای کشیدن صحنههای عیش و نوش و نقش زنان نیمه عریان شد.
آن چه در گزارش مصور این صفحه می بینید، چند قلمدان قدیمی آراسته به نقاشی لاکی است که جملگی با صحنههایی از طبیعت و گل و مرغ و بزم و طرب، حال و هوای بهاری به خود گرفته اند. این تصاویر با رباعیاتی از خیام با صدای زنده یاد احمد شاملو و با پیانوی شادروان جواد معروفی در ردیف چهارمضراب بیات ترک و چهار مضراب سه گاه همراهی می شود*.
*اگر شما هم تصاویری در باره بهار و نوروز دارید میتوانید با شرحی کوتاه برای نشر بفرستید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۹ مارس ۲۰۱۰ - ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
بهار نوایی
سبزه یکی از مهمترین نمادهای نوروز در پیوند با طبیعت و کشاورزی است که تهیۀ آن در ایران، آسیای میانه و آذربایجان و بخشهایی از افغانستان با نامهای گوناگون رایج است. مردم آسیای میانه، بهخصوص در تاجیکستان سبزه را "سُمَنَک" مینامند و آن را در مراسم جشن نوروز که به صورت دستهجمعی و در خارج از خانه برگزار میشود، با خود حمل میکنند. سبزه در جمهوری آذربایجان نیز با نام "سَمنی" از اجزاء مهم سفره نوروزی و نماد حاصل و کشت خوب است.
اگرچه زرتشتیان ایران سبزه را مانند دیگر ایرانیان بر خوان نوروزی خود میگذارند و آن را به زبان محلی خود (دری) "شِشِه" مینامند، در بعضی روستاهای زرتشتینشین یزد مردم در روز نوروز شاخۀ سبزی را بر سر در خانۀ خود آویزان میکنند که نشان از حضور صاحبخانه، دعوت به عید دیدنی و خوشآمدگویی به مهمانان دارد. همین سنت در بین ایزدیان (یزیدیهای) عراق نیز دیده میشود.
در بخشهایی از افغانستان و در میان مردم پیشاور پاکستان که نوروز را مفصل جشن میگیرند، رسم بر این است که در نخستین روز از ایام نوروز پس از برگزاری مراسم تحویل سال همگان به بیرون شهر و سبزهزارها میروند و طی مراسمی با پای برهنه روی سبزهها و چمن راه میروند و این کار را "سبزه لگد کردن" میگویند و آن را باعث استمرار شادی و نیکبختی در سال نو میدانند.
در مورد سبزه به شکل امروزی آن روایات تاریخی زیادی وجود ندارد. به نظر میرسد کاشتن دانههای غلات در روزهای پیش از نوروز و نگریستن به رویش دانهها از آئینهای کهن ایرانیان بودهاست. کشاورزان آن زمان رشد دانههای کاشتهشده به صورت سبزه در گردش سال کهنه به سال نو را، مظهری از رشد خوب آن دانه در سال نوِ زراعی میپنداشتند.
بر طبق تحقیقات "علی بلوکباشی" درکتاب "نوروز جشن نوزایی آفرینش"، در دورۀ ساسانی دانههای غلات و حبوبات را بیست و پنج روز پیش از آمدن بهار و نوروز میکاشتند. در صحن دربار دوازده ستون خشتی به نشانۀ دوازده ماه سال برپا میشد و بر هر ستون دانههای گندم، جو، برنج، عدس، باقلی، کاجیله (یا کاجیره)، ارزن، ذرت، لوبیا، نخود، کنجد و ماش میکاشتند. این حبوبات برای تفأل کاشته میشدند و گمان میکردند که هر یک از آنها که بارورتر شد، محصولش در آن سال فراوانتر خواهد بود. از این رو، در فصل کشت آن سال از آن دانه بیشتر میکاشتند.
با وجود این، بر اساس تحقیقات هاشم رضی، پژوهشگر ایرانی، در کتاب "جشنهای آب"، رسم رویاندن و سبز کردن دانهها فراتر از این، در قالب جشنهای آکیتو و آدونیس در سومر و بابل نیز یافت میشود که در آن گیاهانی را هشت روز میرویاندند و طی آئینی به دریا یا رودخانه میانداختند.
سنت تهیۀ سبزه هنوز چون گذشته باقی ماندهاست و هر خانواده از دو سه هفته قبل از نوروز، گاه به شمار افراد خانواده، حبوباتی همچون گندم و ماش را سبز میکنند. برخی نیز تخم ترتیزک یا کنجد را روی کوزههای سفالی میرویانند.
بنا برگفتۀ علی بلوکباشی، درروستاهای نواحی مرکزی ایران در طاقچهها و ستونهای خانهها، غله میکارند. مردم منطقۀ "خور" استان اصفهان نیز بنا بر سنت نیاکان خود در هفت طاقچۀ حیاط خانه جو میکارند و آن را "باغو" مینامند. همچنین در روستای "حسن لنگی" در بندرعباس، مردم هستۀ خرما در باغچۀ خانههایشان میکارند و بر روی کوزۀ قلیان سبزه سبز میکنند.
امروز تهیۀ سبزه بین ایرانیان و دیگر اقوام با تخیل و ذهنیت هنری آمیخته و به وسیلهای برای آذین بهاری و نوروزی تبدیل شدهاست. در گزارش مصور این صفحه نیکا تابش برخی از ایدههای مرتبط با رویاندن سبزه و فرمهای تزئینی آن را در کنار سینی و قاب نشان میدهد.
قطعۀ موسیقی بهکاررفته در این گزارش تصویری ساختۀ "لیلا حکیم الهی" از لوح فشردۀ "این گوشه تا اون گوشه" است.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ مارس ۲۰۱۰ - ۲۷ اسفند ۱۳۸۸
*لوسیندا ایچ دان
در عراق، با پیشینۀ خشونتهای میانفرقهای آن، جشنوارۀ فرهنگی نوروز نماد خوشایند همبستگی مردم کرد شدهاست. به هنگام غروب روز ۲۰ مارس در شهر اربیل، مرکز کردستان عراق، همۀ مردم، اعم از پیر و جوان و زن و مرد و سنی و مسیحی، تفاوتهای سیاسیشان را کنار میگذارند و به خیابانها میریزند و در پارک "شحنهدار" گرد هم میآیند و رقص و پایکوبی میکنند و آواز میخوانند.
طاهر عثمان، معاون استاندار اربیل میگوید: "جشن نوروز در این سرزمین به نماد آزادی و همبستگی مردم کرد عراق تبدیل شده. همه دور هم جمع میشوند تا با یک صدا بگویند: "ما اینجا هستیم و با هم هستیم." در این روز ما سیاست را فراموش میکنیم و به یاد فرهنگ میافتیم."
جشن نوروزاز غرب چین تا آلبانی و مقدونیه میان ملتها و از جمله کردها رواج دارد و هر جامعهای محتوا و رنگ ویژۀ خود را به آن داده است. مراسم نوروز در ایران که با چهارشنبهسوری آغاز میشود، ریشه در ایران باستان و نیز دین زرتشتی دارد و نخستین روز بهار به معنای آغاز تقویم ایرانی است.
در عراق هم روز نوروز، آغاز سال نو غیررسمی کردها به شمار میآید که اکنون وارد سال ۲۷۱۰ میشود. سنت برگزاری نوروز، به باورآن ها، به اسطورۀ ایرانی ضحاک، پادشاه ستمگری که مغز جوانان را به خورد ماران سر دوشش میداد، برمیگردد. آهنگری با نام "کاوه" که همۀ فرزندانش، به جز یکی از آنها، قربانی اشتهای سیریناپذیر مارهای ضحاک شده بودند، گروهی از مردم روستایش را گرد هم میآورد و قصد جان شاه ستمگر را میکند. پس از پیروزی بر ضحاک ماردوش، کاوه بر فراز کوهی چندین مشعل میافروزد، تا به مردم روستا پیام دهد که اکنون آزاد و ایمناند.
این روایت حاوی اندیشۀ مقاومت در برابر ستم است. آقای عثمان توضیح میدهد که در دوران حکومت رژیم بعث و صدام حسین، تا حوالی سال ۱۹۸۵میلادی برگزاری جشن نوروز در عراق ممنوع بود و از این رو، نوعی اعتراض محسوب میشد. این جشن به شیوۀ مشابه در ترکیه هم جنبۀ سیاسی کسب کرده بود و اخیراً در ایران این حالت مشاهده میشود.
اما اکنون جشنهای نوروزی کردهای عراق در جوّ آرامی برپا میشود و اهمیت آن به عنوان پیوندگر فرهنگی جماعت کرد بیشتر شده و حالت تدافعی جشنها در برابر تهدیدهای بیرونی کاهش یافتهاست.
به افتخار نوروز مدرسهها و مؤسسات برای سه روز تعطیل میشوند. مردم به بازارها میریزند و دکانهای لباس سنتی کردی شلوغتر از همیشه است. مردان شلوارهای گشاد به پا میکنند و کمربندهای پهن میبندند و زنان جامههای بلند اطلسی پرزرق و برق میپوشند. آقای عثمان میگوید: "من هر روز کت و شلوار تنم میکنم، به جز یک روز در سال که روز نوروز است. در آن روز لباس سنتی کردی میپوشم."
شامگاه ۲۰ مارس مردان و زنان دور یک هیمۀ بزرگ آتش میایستند و دست همدیگر را میگیرند و رقص موسوم به "رَشبَلَک" را اجرا میکنند. روز بعدی که نخستین روز بهار است، مردم به سمت کوهپایههای اطراف میروند و با گردش دستهجمعی و رقص و ساز و آواز بیشتر، جشن را آنجا ادامه میدهند.
بهمن قبادی، فیلمساز کرد ایرانی، که هم در ایران و هم در کردستان عراق فیلم ساختهاست، مراسم نوروزی ایران و عراق را با هم مقایسه میکند و میگوید: جشن نوروز ایران جزئیات بیشتر دارد و آیینهایی چون چیدن سفرۀ هفتسین و سیزدهبدر، که در نوروز کردهای عراق مشاهده نمیشود. آقای قبادی معتقد است که گذشته از آیینها، چه در ایران و چه در عراق، نوروز فرصتی است برای ایجاد پیوند مجدد مردم با طبیعت. او میگوید: "متأسفانه، هنوز در کوهستان عراق مینهای فراوانی نهان است و مردم میترسند راه دور بروند و ترجیح میهند با کرانه و بستر رودخانهها اکتفا کنند."
اما در روستای کردنشین آکره، واقع در درهای در منطقۀ شمالی موصل، طبیعت در کانون جشنهای نوروزی قرار دارد. همانند اسطورۀ ضحاک، جوانان مشعل به دست در میدان مرکزی تجمع میکنند و بر فراز کوهی میروند. آتشهای تابناک دست جوانان صحنۀ شگفتانگیزی ایجاد میکند. بر تیغۀ کوه مشعلی بزرگ افروخته میشود. به نشان همبستگی ملی، پرچم عظیم کردستان را از قلۀ کوه به پایین میگسترند.
مردم این منطقه که طی زمانی طولانی تشنۀ شناخت و اعلام هویت خود بودند، فرهنگ سنتی را با ملیگرایی درهم آمیختهاند.
در گزارش مصور اين صفحه صحنه هايی از مراسم نوروز کردستان عراق را می بينيد که با توضيحات بهمن قبادی، فيلمساز ايرانی و ربوار کريم ولی، روزنامه نگار عراقی همراه است. عکس های مربوط به مراسم سيزده بدر ايران که جهت مقايسه در اين گزارش به کار رفته، متعلق به اميد صالحی است
* لوسیندا ایچ دان روزنامه نگار انگلیسی است که این مطلب را در شهر اربیل کردستان عراق تهیه کرده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۸ مارس ۲۰۱۰ - ۲۷ اسفند ۱۳۸۸
زهرا سادات
کسانی که نوروز را در افغانستان سپری کردهاند، بدون شک رقص گودیپرانها (بادبادکها) را در آسمان افغانستان دیدهاند. گودیپرانبازی یا بادبادکبازی از بازیهای ویژۀ نوروز است که مردم را وا میدارد بر فراز تپهها یا میدانهای وسیع بروند و گودیپرانهای رنگارنگی را با پیامهای تبریکی عید، اشعار عاشقانه و پیامهای تبلیغاتی به بلندای آسمان بفرستند.
هفت سال پیش بود. درست وقتی که تازه به افغانستان آمده بودم، اولین سال نو را با دوستان به تپۀ مرنجان یا نادرخان رفتیم؛ جایی که مزار تنی چند از شاهان افغانستان است. افراد زیادی، از کودکان گرفته تا میانسالان، با شادی و ولع خاصی با دستهایشان نخهای گودیپران را هدایت میکردند و هر وقت یکی از این افراد گودیپران رقیب را به پایین میکشید و یا از آن سبقت میگرفت، فریاد و هلهله دوستانش به هوا بر میخواست. همه بدون واهمه دست میزدند، میخندیدند، فریاد میکشیدند و این شادی را با آسمان قسمت میکردند. انگار که هیچ کدامشان انسانهای دیروز نبودند که از ترس طالبان، گودیپرانهایشان را در کنج اتاقهایشان قاب کرده بودند و بر آن پارچهای میکشیدند تا مبادا چشمان نامحرمی بر آن بیفتد که هستیشان را تاراج کند.
سالها پیش، سیکهای افغانستان در رفت و آمدهای خود به هند، این بازی را یاد گرفتند و آن را به افغانستان آوردند. گودیپرانبازی سیکها به سرعت بر سر زبانها افتاد و چندی بعد، مراسم باشکوهی در قلعۀ حشمتخان برگزار شد و دهها گودیپران در آسمان شهر به پرواز در آمد.
به مرور زمان مردم با این بازی انس گرفتند و آداب و قواعد ویژهای برای آن ترتیب دادند. ایام بیکاری، روزهای عید و هر زمان که باد ملایمی در حال وزیدن بود، زمان مناسبی برای گودیپرانبازی به شمار میرفت. گودیپرانبازها بعد از خواندن این بیت شعر"ای درک جیلانی، شمال (باد)ها ره طولانی" مشتی خاک از زمین برمیداشتند و بعد دستشان را در پیش روی صورتشان میگرفتند؛ با پخش خاک در هوا، جهت باد تشخیص و بعد از آن بازی شروع میشد.
پهلوان کریم که در شور بازار کابل، گودیپرانفروشی دارد، میگوید: تقریباً نود سال است که گودیپرانسازی و فروش آن پیشۀ اجدادیشان است. او با شور و هیجان خاصی، گودیپرانهای سفارشی را که برای نوروز امسال آماده کردهاند، نشان میدهد و میگوید:"ما هم از افغانها سفارش گرفتهایم و هم از سفارتخانهها و افراد خارجی."
دکان کوچک پهلوان کریم با گودیپرانهای رنگارنگ در اندازهها و طرحهای مختلف آراسته شده و همه گودیپرانها از ده افغانی تا بیست هزار افغانی برای داخلیها و از چهل دلار تا هزار دلار برای خارجیها، نرخگذاری شدهاست. پهلوان کریم و دوستش نور آقا بجو که مشهورترین گودیپرانسازهای افغانستان هستند، گودیپرانهای فیلم "گودیپرانباز" را برای مؤسسه فیلم سازی "دریم ورکرز" ساختند و این بازی را به بازیگران مرکزی فیلم، آموزش دادند. این فیلم که برگرفته از رمان مشهور گودیپرانباز خالد حسینی است، تبدیل به یک فیلم جنجالی در افغانستان شد و وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان، پخش و فروش آن را ممنوع اعلام کرد.
جنگهای چند دههای در افغانستان تأثیر منفی خود را بر هر پدیدهای گذارده است و هر چیزی در افغانستان، حتا اگر در قالب تفریحی هم باشد، رنگ و بوی خشونت دارد. جنگ انسان با انسان، جنگ سگ با سگ ، کبک با کبک، خروس با خروس و بالاخره جنگ گودیپرانها. به همین دلیل است که هیجانیترین بخش گودیپرانبازی، جنگ انداختن گودیپرانها در آسمان است. به همین منظور است که گودیپرانها به آسمان فرستاده میشوند و افراد بسیاری بر سر پیروزی گودیپرانها شرط بندی میکنند و یا هم در بسا مواقع به رقابتهای سالم میپردازند.
اجناس مورد ضرورت برای ساخت گودیپرانها، مانند قرقره و کاغذهای مخصوص، از کشورهایی مثل آلمان، هند و چین وارد میشود؛ اما نخهای خارجی خریدار کمتری دارد؛ زیرا نخهای مخصوص این کار توسط گودیپرانسازهای افغان به روش مخصوص و سنتی شیشهزنی آماده میشود، تا توانایی مبارزه با گودیپران رقیب و بریدن آن را داشته باشد.
گودیپران، بازار خوبی در افغانستان دارد و تقریباً همۀ مردم افغانستان به خوبی با آن آشنایی دارند. آمادهسازی آن برای بازارهای داخلی و خارجی در سادهترین جای ممکن، مثلاً در یکی از اتاقهای خانه و یا حیاط و آن هم توسط اعضای یک خانواده صورت میگیرد.
در دوران سلطۀ طالبان، گودیپرانبازی کاملاً ممنوع بود و بسیاری از افراد به جرم ساخت، فروش و بازی گودیپران، کتک خوردند. اما با سپری شدن این دوره، بر خلاف گذشته، زنان از اجرای این بازی منع شدند و این بازی مثل خیلی چیزهای دیگر، در انحصار مردان افغان قرار گرفت و مبدل به تفریحی مردانه شد. اما با وجود این، در طی چند سال اخیر نه تنها به مناسبت عید نوروز و ایام بیکاری، بلکه به مناسبتهای مختلفی، مانند روز جهانی صلح، مسابقات گودیپرانبازی در تپۀ مرنجان و چمن حضوری کابل صورت میگیرد و آسمان کابل با گودیپرانهای مردانه رنگین میشود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ مارس ۲۰۱۰ - ۲۶ اسفند ۱۳۸۸
داریوش رجبیان
بسیاری از نوزادانی که روز ۲۰ یا ۲۱ مارس در استان بدخشان تاجیکستان به دنیا میآیند، به دلیل محبوبیت فراوان جشن نوروز در این سرزمین، "نوروز" یا "نوروزشاه" یا "نوروزگل" نام میگیرند. اما "نوروز" در زبانهای بدخشی که از جملۀ زبانهای باستانی ایرانی شرقیاند، نامی دیگر دارد: "خِدیر ایام"، یعنی روزهای جشن بزرگ.
بی گمان در گذشته نوروز بدخشان هم "خدیر" (بزرگ) بوده و هم شامل چندین روز (ایام) میشده. اما اکنون آیینهای نوروز بدخشان هم، به مانند دیگر بخشهای تاجیکستان، در دو سه روز خلاصه میشود.
ولی در روستاهای بدخشان مراسم نوروزی همچنان مفصلتر است و ویژگیهایی دارد که مختص این منطقه است و جای دیگر دیده نمیشود. نخستین آیین نوروزی "خانهتکانی" یا "جاروببندان" است که معمولاً روز ۱۹ مارس برگزار میشود. اشیای خانه را بهتمام بیرون میبرند، گرد و غبار را از در و دیوار و طاقچهها میزدایند، پشت بامها را میروبند و هزار-اسپند دود میکنند که در زبانهای بدخشی به آن "استرخم" (straxm) گویند.
زنان خانواده با آرزوی پرباری و برکت سال نو، جلد منقش کلاههای گردی را به آرد میزنند و بر دیوارهای دودخوردۀ خانه، نقش گل میآفرینند. کودکان با گچ سفید روی دیوار نقش گل و بلبل و آهو و بز کوهی میکشند. رنگ سفید در روزهای نوروز نقش نمادین دارد و همه جا به چشم میخورد.
در حالی که زنان و کودکان سرگرم آرایش خانهها هستند، مردان خانواده شاخههای بلند درختان را میبرند و با کارد روی آنها گل میتراشند. سپس شاخههای آراسته را با ندای "شاگون بهار مبارک!" وارد خانه میکنند و در سوراخهای پنج ستون خانه (که از ویژگیهای خانههای بدخشی است) استوار میکنند.
در روز نوروز دختران جوان با لباسهای تازه و رنگارنگ میان درختان باغ تابی میبندند و سوارش میشوند و تاببازی میکنند. در حالی که یکی مشغول تابسواری است، دیگران دف میزنند و سرودهای نوروزی میخوانند. و تاب هر دختری بالاتر برود، برایش در طول سال نو بخت بلندتری را پیشگویی میکنند.
یکی دیگر از آیینهای نوروزی ویژۀ بدخشان تاجیکستان "کِلا غٌزغٌز" است. کودکان و نوجوانان و گاه افراد بزرگسالتر روسری میبندند و گروه گروه کو به کو میگردند و با شعر و شعارهای نوروزی به خانههای مردم سر میزنند. در جریان این آیین برخی به خواستههای دیرین خود میرسند. اما برای برآورده شدن خواستهشان این افراد باید روسری خود را به گونهای بر فراز خانهها پرت کنند که از راه "روزنه" واقع در مرکز سقف خانههای چارگوش بدخشی، به درون خانه بیفتد. آنگاه آن فرد خوشاقبال میتواند با ندای بلند "ای پدر، برخیز، نوروزی بیار" از صاحبخانه ارمغان نوروزی بخواهد. در گذشته خواستهها فروتنانه بود و با شیرینی و حلوا محدود میشد. اما اکنون برخی ترجیح میدهند تلفن همراه و دستگاه ضبط صوت و چیزهایی از این دست هم بخواهند.
شماری هم چه در گذشته و چه اکنون با استفاده از این فرصت از دختر خانواده خواستگاری میکنند. پدر خانواده مجبور است به خواستههای مهمان تن دهد، چون بنا به باور مردم، در روز نوروز کسی نباید زیر روزنۀ خانه را نومید ترک کند.
آتشبازی هم از مراسم رایج نوروزهای بدخشی است. جوانان دور هیمۀ آتش رقص و بازی میکنند و از فراز آن میجهند و میگویند: "زردی من از تو، سرخی تو از من".
در شب نوروز در مزار بزرگواران که در بدخشان "آستان" گویند، آتش روشن میکنند و مردم به زیارت مزارها میروند و سنگ آتش را سه بار میبوسند و به دیدهها میمالند. این آیین میتواند بازماندۀ رسم زرتشتی "فروردینگان" باشد که اکنون هم در میان زرتشتیان معمول است.
در نمایش تصویری این صفحه، صحنههای از جشن نوروز بدخشان تاجیکستان را میبینید.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۷ مارس ۲۰۱۰ - ۲۶ اسفند ۱۳۸۸
شیدا واله
اوایل ظهر بود که به سمت ماسوله راه افتادم. شنیده بودم که مراسم "عروس گُله" در این شهر برگزار میشود. هوا کمی ابری بود. دعا میکردم که باران نیاید تا راحت عکاسی کنم.
نزدیک ماسوله که رسیدم، ترافیک سنگین بود. معلوم بود عدۀ زیادی برای دیدن مراسم عروس گله به این شهر آمدهاند. چارهای نبود. باید ماشین را همان نزدیکیها پارک میکردم و مابقی راه را پیاده طی میکردم.
ابرها تا کمر کوه پایین آمده بودند و نسیم خوبی به صورت میخورد، ولی هنوز از باران خبری نبود. بوی گل پامچال از دامنۀ کوه کنار جاده به مشام میرسید و صدای آب رودخانهای که از کنار جاده میگذشت، فضای پر سر و صدای ترافیک و همهمۀ مردم را خنثی میکرد.
از دور صدای دلنواز موسیقی محلی به گوش میرسید. جمعیت زیادی وارد شهر میشدند. بیشتر کوچههای باریک و پلهمانند ماسوله پر بود از رفت و آمد مردم.
صدای موسیقی را دنبال کردم و به کوچۀ اصلی رسیدم. چهار مرد سورنا و طبل و دهل و دایره میزدند و پیشاپیششان مردی پلاکاردی به دست داشت که رویش نوشته بود "جشن بهاری". دخترکهایی با لباسهای محلی که هر کدام چیزهایی مثل چراغ، سبزه، گل و شیرینی به دست داشتند، پشت سر نوازندگان حرکت میکردند. در بین آنها "عروس گله" و "پیر بابو" و "دیو سیاه" را هم میشد دید.
آیینهای نمایشی نوروزی از جملۀ آیینهایی هستند که در گذشته مورد توجه مردمان این مرز و بوم بوده و اجرا و نمایش آنها لحظات نشاط آفرین و خاطرهانگیزی برای مردم به وجود میآورد. برنامههای شاد و منتوع که امروزه ما جوانترها حتا نامشان را نیز نمیدانیم و متأسفانه جزو میراث فراموششده قلمداد میشود.
نمایش عروس گله از آیینهای استقبال نوروز است که معمولاً در تمام نقاط گیلان و مازندران اجرا میشود و بازماندهای از اعمال نیایش کشاورزی است. نمایشی شاد و موزیکال است و بازی به صورت گروهی انجام میشود.
اعضای این گروه نمایشی عبارتند از:
ناز خانم یا عروس گله که معمولاً یک پسر جوان نقش آن را بازی میکند و با پوشیدن لباس محلی زنانه و با ادا درآوردن رقص مردم را به وجد میآورد و از دست پیر بابو و دیو فرار میکند.
پیربابو (پیربابا) که پیرمردی است با ریش بلند و چوبدستی، لباس مندرس و کلاه قیفی، نقش عاشق عروس گله را بازی میکند و رقیب دیو است.
غول یا دیو سیاه مردی تنومند و بدقواره است با چهرهای سیاه، لباسی ساخته شده از کاه و پوشال و کلاه حصیری با زنگولهای بر گردن که با یک چوبدستی با پیر بابو برای عشق عروس گله میجنگد. در طول نمایش دیو برای دست یافتن به عروس گله، با حرکات مضحک به طرف تماشاگران یورش میبرد و باعث خندۀ حضار میشود.
موضوع و شعر ترانۀ این نمایش درهمه جای گیلان یکسان نیست، ولی تفاوتها جزئی و اندک است. پیداست که همۀ ریشه و منشأ واحدی داشتهاند، اما به تدریج در اثر گذشت ایام و تغییر و تحولات اقتصادی و فرهنگی دستکاری شدهاند:
شعر گیلکی: سلام بوگوفتم آقا / رخصت فده تو ما را / من باموم شیمی صارا/ تی سگی آدم گیرا/ پایه زنمه میرا / آناله مراگیرا / عروسه گوله ی، همینه؟ بیدین چی نازنینه / عروسه گوله ی باوردیم / جانه دیلی باوردیم / خانخا تره ناوردیم / تی پسره باوردیم.
ترجمه: سلام میگویم آقا / رخصت بده تو به ما / من آمدم در حیاط شما / سگ شما آدم گیر است / با چوبدستی او را میزنم / آه و ناله اش مرا میگیرد / عروس گله همین است / ببین چه نازنین است / عروس گل آوردیم / جان و دلمان را آوردیم / صاحبخانه برای تو نیاوردیم / برای پسرت آوریدم.
در کل، داستان این نمایش جنگ بین دیو سیاه و پبر بابو بر سر عشق عروس گل است که در نهایت هم پیر بابو بر دیو پیروز میشود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
۱۶ مارس ۲۰۱۰ - ۲۵ اسفند ۱۳۸۸
کاوه باغچهبان
جدیدآنلاین: چهارشنبهسوریها معمولاً کاوه باغچهبان را به ياد يادداشت دريغآلود پدرش ثمين باغچهبان میاندازد. او که در واپسین سالهای زندگی در استابنول زندگی میکرد، نوشته بود: " چهارشنبهسوری از یاد بچههای ما رفت..." این سخن باغچهبان پیش از آن بود که موج نوروز منطقه و حتا ترکیه را فرا بگیرد و روز نوروز در سازمان ملل به عنوان روز رسمی بینالمللی شناخته شود.
کاوه با پدر و مادرش ثمين و اِولین باغچهبان سال 1983 به ترکيه رفت و آنجا ماندگار شد و اکنون هم در استانبول زندگی میکند. او امروز استادیار دانشگاه فنی يولدوز (Yıldız Teknik Üniversitesi) این شهر است و در کنار تدريس موسیقی در دانشگاه، آثار موسیقایی مختلف میآفريند؛ ساختههایی که ترکیب و تلفیقی از موسیقی شرق و غرب است.
با درگذشت ثمین باغچهبان، کاوه تنظیم و انتشار آثار ناشنیدۀ پدرش را در اولویت کار خود قرار دادهاست. آلبوم "چهارشنبهسوری" که از عشق دیرین ثمین باغچهبان به فرهنگ و موسیقی ایران حکایت دارد، اولین مجموعۀ در دست انتشار کاوه است. متن زير حاوی خاطرات کاوه باغچهبان از پدرش و "چهارشنبهسوری" اوست.
دستش را گرفته بودم و چشمهایش در چشمهایم بود...
به من گفت: "خیلی خسته هستم پسرم، خیلی خستهام..."
در جواب به او گفتم: "نگران نباشید باباجون. کمی بعد بیهوشتان میکنند و استراحت میکنید...".
میدانستم که منظور او از خستگی، صرفاً خستگی از بیماری و درد نبود. این خستگی سالیان دراز دور از وطن و دوستان عزیزش بود. یادم میآید که در یکی از نوشتههایش خوانده بودم که "دلم تنگ است که کسی اسم مرا صدا کند، دلم تنگ است که کسی مرا ثمین صدا کند...". ما که به او "بابا" میگفتیم.
کمی بعد او را به طرف اتاق عمل بردند. سوار آسانسوری شدیم که محل آخرین دیدار ما بود. چشمم دوباره به چشمهای آبیاش افتاد که مثل بلور پاک و زلال بود. تنها چیزی که توانستم در آن لحظه به او بگویم، این بود "موفق باشید، بابا". ولی در همان لحظه که نمیدانم یک ثانیه یا یک عمر گذشت، پیام اصلی مرا گرفت: "ممکن است این آخرین دیدار ما باشد، وضعیت چندان هم خوب نیست".
بعد به برادر کوچکترم که گریه میکرد، نگاه کرد. اخمهایش را در هم کشید و هیچی نگفت، اما ما صدایش را به خوبی شنیدیم: "یعنی چه بچهجون؟ گریه کردن به تو می آید؟...".
او برای ما همیشه و تا آخرین لحظۀ زندگیاش نمونه بود. او پدر و معلم و بهترین رفیق ما بود.
در اینجا باید بگویم که پدر و مادر ما همیشه دو بال ما هستند و هیچوقت نمیتوانم آنها را جدا ببینم و یا جدا یاد کنم. آنها مکمل یکدیگر بودند و هرگز زندگی ما را فدای حرفۀ هنری خود نکردند.
اگر بخواهم از موسیقی و آثار او خیلی خلاصه بگویم، این خواهد بود:
ثمین هرگز فقط برای اینکه موسیقی ساخته باشد، موسیقی نساخت. چون در دلش موسیقی داشت، ساخت و سرود.
آثار او مانند خودش پاک، رنگین و صمیمی است. از لحاظ تکنیکی، همیشه دارای یک فرم بخصوص و مربوط به اثری است که به او الهام شدهاست. یعنی یک فرم آزادی که تابع هیچ فرم غربی نیست. خطوط و ریتمهای موسیقیاش کاملاً شرقی است و هارمونی، از کنترپوان خطوط موسیقی او زائیده شدهاست. از لحاظ احساسی پدرم همیشه از انسان و از طبیعت الهام گرفتهاست. آثارش از طرفی روح حماسی، از طرفی دیگر روح ظریفی دارد که عاشق یک ستاره، یک کبوتر یا یک پروانه میشود. در ضمن در بعضی از این آثار، طنز قوی وجود دارد که خنده در آن موج میزند.
در سالهایی که دور از ایران گذشت، او همیشه در اطاق کوچکش مشغول کار بود. قطعات رنگینکمون دوم، از رشتهکارهایی است که او در این دوران انجام داد. ما در ترکیه امکان اجرای آثار او را نداشتیم، چون کارهایش همیشه مربوط به ایران بود و اشعار این آثار همیشه به فارسی بود.
برای اجرای کارهای او، سعی کردم با استفاده از کامپیوتر آنها را به نحوی از این بیصدایی دربیاورم. به همین منظور، چهار پنج سال گذشته و پیش از مرگ او تقریباً هر یکشنبه با هم کار میکردیم. در این دوره ما فقط روی آثار موسیقیاش کار نکردیم، بلکه به اصرار ما که عاشق شعر خواندن او بودیم، صدای او را در ضمن خواندن اشعار بعضی از شعرای ایران، از جمله فردوسی و مولانا و شاملو ضبط کردیم و همچنین فرصتی بود تا بخشی از رباعیات جبار باغچهبان را نیز با صدای پدرم ضبط کنیم.
یکی از قطعات رنگینکمون دوم، "چهارشنبهسوری" است. پدرم به جشنهای باستانی بسیار علاقهمند بود و همیشه حتا دور از ایران، در هر چهارشنبهسوری برای ما ترقهجاتی میخرید، تا شاید به خاطر بیاوریم و آن شب را با هم بگذرانیم. ما هم متأسفانه در چرخ گردان کارهای خودمان همیشه آن شب را فراموش میکردیم...
روزی در یکی از نوشتههایش خواندم که: "چهارشنبهسوری از یاد بچههای ما رفت..." و امروز من شخصاً چهقدر بابت این فراموشی متأسف هستم.
پدرم درگذشت و روز بعد که به استقبال عمه پروانه و دختر عمهام مرجان به فرودگاه رفته بودم، عمهام گفت: "میدانی ثمین در چهارشنبهسوری رفت؟.."
پس ما این چهارشنبهسوری را هم فراموش کرده بودیم. تمام بدنم داغ شد و به فکر تاریخ روز خاکسپاری او افتادم. روزها را شمردم. اشتباهی نداشتم، آن روز هم با روز نوروز مصادف بود و من یکدفعه یاد برگردان قطعۀ "چهارشنبهسوری" افتادم که هنوز تمام نشده و داشتیم روی آن کار میکردیم:
کاشکه هر روز بود، روز نوروز
کاشکه هرشب بود، چهارشنبهسوری
ما در استانبول امکان تهیۀ گروه کری را که فارسیزبان باشد و فارسی بخواند، نداشتیم و برای همین هم من قبلاً به شوخی اصرار کرده بودم که آن را با صدای خودش بخواند و ما ضبط کنیم. میگفت: "یعنی چه، پسرجون؟ مگه من خواننده هستم". ولی برای اینکه مرا از سرش باز کند، خواند و فقط برای خودمان البته، به عنوان یک یادگاری.
قطعۀ چهارشنبهسوری را که برای گروه کر و ارکستر سمفونیک نوشته شده و 12 دقیقه طول میکشد، به صورت سه دقیقهای با صدای خود او تنظیم کردم، تا هدیه و یادگاری باشد برای تمام فرزندان کوچک و بزرگ ایرانزمین از طرف باغچهبان باغ کودکی.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب