در سالهای گذشته شرح حال، زندگینامه و خاطرات بسیاری بیرون از ایران به زبان فارسی درآمده که برخی، همانند خاطرات اسدالله عَلـَم ، با حذف و اضافاتی، در ایران نشر یافتهاند و برخی هم به انگلیسی نوشته شدهاند، مانند "لولیتاخوانی در تهران"، که در شمار کتابهای پرفروش در غرب بودهاند.
اما گونۀ نسبتاً تازهای که در حال گسترش است، نوشتههای نسل دومیهای ایرانی است که به غرب آمدهاند، و آموزش دیدهاند، شیوۀ نوشتن را فراگرفتهاند. آنها آموختهاند که عبارات توخالی و جملههای پوشالی بخشی از نوشتن نیست. از کلیبافی پرهیز دارند و تجربۀ خودشان را بیان میکنند.
این نسل دومیها که شمارشان نیز کم نیست، به زبان کشوری مینویسند که در آن بزرگ شدهاند که اغلب انگلیسی است. نقش این جوانان در شناساندن ایران از این جهت ارزنده است که نوشتههاشان کمتر با خشم و تلخی و شعار همراه است. نوشتۀ آنها گوشههایی از زندگی فرهنگی و اجتماعی ایران و ایرانیان به غرب آمده را نشان میدهد که نویسندگان غربی هم کمتر به آن پرداختهاند.
یکی از این کتابها که ترکیبی از تجربه، تاریخ و سفرنامهنویسی است، در این ماه در لندن منتشر شد که "درخت سرو، نامۀ عاشقانهای به ایران" نام دارد. گرچه عبارت "نامۀ عاشقانهای به ایران" حاکی از نوعی رمانتیک بودن است، اما خود کتاب کمتر رمانتیک است.
"درخت سرو" نوشتۀ کامین محمدی، داستان دختری است که در دهسالگی و پس از انقلاب همراه با پدر و مادرش به انگلستان پناهنده شده و در بیست و هفت سالگی و پس از آن چند بار به ایران بازگشته و از ایران برای روزنامههای غربی گزارشهای گردشگری فرستاده و در نوشتن کتابی راهنما در بارۀ ایران نیز دست داشتهاست.
درخت سرو، به گفتۀ نویسنده، نماد ایران است که در برابر توفانها سر خم میکند، اما نمیشکند. این نظر را دیگران هم گفتهاند که به خاطر همین انعطاف، زبان و تمدن ایران ماندهاند و بسیاری دیگر از زبانها و تمدنها رفتهاند.
نویسنده روایت خود را از ایران و بهویژه ایران معاصر در تاریخچهای از خانوادهاش که ترکیبی از فارس و کرد است، پیچیده و همراه با آرزوها و اشکها و شادیهای آنها، و بیشتر اشکها، ما را به کوچهباغ خاطرات میبرد و از درگیری خانواده و نیاکانش در تحولات ایران، از تاریخ مشروطه گرفته تا آن چه که پس از انقلاب بر ایران گذشته، میگوید.
پدر نویسنده، که اصلاً کرد است به مقامات عالی شرکت نفت میرسد و پس از انقلاب از بیم جان به بریتاینا پناه میآورد که در آن درس خواندهاست. مادرش صدیقه که در شرکت نفت منشی بوده، در آبادان با پدرش آشنا میشود. باقر که پیشتر زنی انگلیسی داشته، با دیدن صدیقه عاشق او میشود و هر روز روی میزش یک شاخه گل محمدی میگذارد. صدیقه توجهی نشان نمیدهد. یک روز صدیقه گل محمدی را در گلدانی میگذارد و به او لبخند میزند. باقر این را نشانۀ مثبتی میبیند و آغازی برای آشناییهای بیشترمیشود. طلاق زن انگلیسی و ازدواج با صدیقه گام بعدی است، آن هم در آن روزها در شهر آبادان که زندگی اجتماعی آزاد بود و رفاه کارکنان شرکت نفت زبانزد همه.
نویسنده با توصیفهای شخصی و بیان نستباً روان تاریخ معاصر ایران، خواننده را در جریان تحولات دیروز و امروز میگذارد. از ایران باستان، رؤیاهای مشروطهخواهان، برنامههای نوگرایان و تجددطلبان اطراف رضاشاه گرفته تا غرور و نوسازیها وانقلاب سفید و پول نفت در زمان محمدرضاشاه. نویسنده از دوران دکتر مصدق و دست داشتن غرب در سرنگونی اوهم میگوید. روایت نویسنده از تحولات تاریخی بعد از انقلاب و آمدن آیت الله خمینی و جانشینانش به بررسی گرفته شدهاست. البته این نکات را در کتابهای دیگر هم خواندهایم. اما نویسندۀ این کتاب میکوشد لایههای اجتماعی را به نحوی از زبان بستگانش بیان کند وگوشهای از رفتار آنها را نیر به ما نشان دهد. او از این راه به تغییرات روی آمده در بسیاری از عادات و رسوم میپردازد، مانند کم شدن فاصلۀ بیرونی و اندرونی در معماری که با خانههای شرکت نفت در آبادان و به پیروی از آنها در جاهای دیگرآغاز شد و به رغم بستگی سیاسی محیط، تاحدی زیادی به شفافیت اجتماعی منجر شد. البته پس از انقلاب این روند، دست کم بیرون از خانه، وارونه میشود.
اما قویترین بخش کتاب، نه داستان گذشته که روایت حال است؛ بهویژه آنجا که خود نویسنده شاهد بوده و تجربه کردهاست. از خواستگاریها، از مراسم سفرۀ عقد، از روابط خانوادهها، از تعارف که گویی بخشی از شخصیت ایرانی شدهاست؛ از گردش در کوچههای آبادان و گل و گیاههای آن پیش از انقلاب و خرابیهای آن پس از جنگ، تا ساختن خانههای شنی در کنار دریای خزر؛ از وحشتی که پس از انقلاب بسیاری از خانوادهها را فرا گرفته بوده و به کوچ آنها از کشور منجر شدهاست. اگر کسی آن روزهای هرج و مرج قانونی را تجربه هم نکرده باشد، با خواندن آنها به آن حال و هوا بر میگردد. نویسنده بهخصوص از زندگی جوانان در ایران میگوید و نیز از روابط زن و مرد در زیر ابر ترس.
تجربۀ نویسنده از زندگی در انگلیس و رفتن به مدرسۀ شبانهروزی خصوصی، و تجربه از تنها بودن در آن و غذاهای بیمزه و یا شستشو در وان حمام بدون دوش، خواندنی و همراه با طنز است.
کسانی که با نسل دوم ایرانیها در خارج آشنا باشند، میدانند که در این جوانان حس دوگانهای نسبت به میهن اصلیشان دیده میشود. از یک سو در نگاه آنها کشوری شکل گرفته که پریشان است، به دور از آداب زندگی قرن کنونی، به دور از خرد و قانون گریز. از سوی دیگر میهنی رؤیایی که گویی در گذشته وجود داشته و دیگر نیست و همه چیز آن زیبا بوده و بی کم و کاست. باور کردن نوشتههای سادهلوحانه در بارۀ ایران و قضاوت در باره کل ایران فقط از رفتار سیاستمداران برای نسل دوم مشکل میآفریند. یعنی تضاد میان نگاهی که از خانواده و یا محیط مدرسه به ارث میبرند و نگاهی که خود پس از دیدار از ایران ویا تحقیق به دست میآورند.
نویسنده میگوید که او هم باور کرده بود که اجتماع ایران به قرون وسطی برگشتهاست. از این رو نفرت از ایران و زبان فارسی در مدرسه و بستن چشم بر وضع کنونی و تلاش برای جذب شدن در متن جامعۀ غربی در برخی از این جوانان دیده میشود. ولی این طرز نگاه ادامه نمییابد.
"من در سالهای ۱۹۸۰ بزرگ شدم. خود را انگلیسی میدانستم و بریتانیا را کشورخود. نقاب انگلیسی بودن را بر چهرۀ خود گذاشته بودم و از زبان فارسی پرهیز داشتم و با بستگانم نمیخواستم در ارتباط باشم... به مهمانیهای پدر و مادرم نمیرفتم و از بچههای دوستان آنها نیز خوشم نمیآمد. به دنبال این هم نبودم که با کسانی که میان فرهنگها در رفت و آمدند، تماس بگیرم و از تجربۀ آنها چیزی بیاموزم... من فقط دنبال کسانی بودم که با دنیای نو من سر و کار داشتند. تلاشهای والدین برای حفظ فرهنگ ایران و زبان فارسی نیز به جایی نمیرسید. آنها به فارسی حرف میزدند و من و خواهرم به انگلیسی جواب میدادیم. نقاب من چهرۀ واقعی من شده بود. در عین حال، هر چه که اطرافیان، من را از خودشان میشمردند و انگلیسی به حساب میآوردند، در درون من چیزی به من میگفت که من یکی از آنها نیستم. در خانه ما بر قالی ایرانی راه میرفتیم و عذای ایرانی میخوردیم... و من از این فاصله میان دو فرهنگ در رنج بودم..."
و این سرنوشت بسیاری از نسل دومیهاست که سرانجام مجبور میشوند بیشتر در بارۀ هویت خود فکر کنند تا در ژرفای خود چیزی را پیدا کنند که فکر میکنند باید باشند. گروهی هم به این نتیجه میرسند که غربی شدن هم چندان آسان نیست. بهویژه اگر در سنین دانشگاهی باشند، میکوشند که ایران خود را بیابند و با آن کنار بیایند. آنها که به ایران برمیگردند، آن چه را که در بارۀ آزادیهای اجتماعی پیش از انقلاب شنیده اند و یا در کتابها خواندهاند، به شکل محدودی در محیط زندگی خصوصی به چشم میبینند.
شاید هم بیشترشان به این نتیجه میرسند که ایران هم کشوری است مثل بسیاری دیگر از کشورها با حسن و عیبهای خودش. در این تحلیل آن چه که برای این گروه جالب است اوضاع سیاسی نیست، بلکه روابط اجتماعی، خانوادگی و پویایی نسل جوان است که مثل دیگر جوانان در همه جا، کنجکاوند و در تلاشند برای رسیدن به زندگی بهتر.
نویسنده در این زمنیهها، تجربههایی داشته که تصویر متوازنتری از اجتماع ایران میدهد. زنانی که از روسری و چادر پرهیز نمیکنند و با پذیرش آن میکوشند فضای زندگی خود را گسترش دهند، به دانشگاه بروند، کار پیدا کنند، از نظر اقتصادی مستقل شوند و تصمیمات زندگی خود را خود بگیرند. البته واکنش سنتگرایان را نیز نادیده نمیگیرد، ولی میگوید سرانجام این نوگرایی است که پیروز خواهد شد و گذشتهگرایان به تاریخ خواهند پیوست.
مخاطب این کتاب بیشتر خارجیانند. کتابی خواندنی است هم برای خارجیان و هم برای جوانان ایرانی تبار در غرب که میخواهند در بارۀ ایران بدانند. نویسنده که در نوشتن کتابی برای ایرانگردی دست داشته، تصویرهای زندهای از ایران امروز ارائه میدهد و میکوشد پیچیدگیهای ایران را با زبانی ساده بیان کند.
The Cypress Tree,
(A Love Letter to Iran),
By Kamin Mohammadi,
Published by Bloomsbury,
London 2011,
272pp
£16.99
گر بیان معنوی کافی شدی
فخر رازی راز دان دین بدی
--------------------
جدیدآنلاین: سپاس. اصلاح شد.