قبول پیشنهاد کشور آذربایجان توسط سازمان ملل متحد برای ثبت رسمی نوروز به عنوان یک نماد جهانی، نشانهای است از فراقومی و فرازبانی بودن این جشن باستانی. در خبرنامۀ سازمان ملل به این مناسبت آمدهاست:
"نوروز برای بیش از سیصد میلیون نفر در سراسر جهان، آغاز سال نو است و بیش از سه هزار سال است که در مناطقی از بالکان، منطقۀ دریای سیاه، قفقاز، آسیای مرکزی و خاورمیانه و نقاط دیگری از جهان جشن گرفته میشود."
اگر به جغرافیای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی منطقۀ ما نگاه گذرا شود، دو تصویر متضاد جلوهگر خواهد شد: یک، تورم مشکلات، تضادها و گسستها. دو، وجود انرژی و منابع بالقوۀ طبیعی و انسانی.
با توجه به این دو تصویر و پروسۀ جهانی شدن، پرسش این است که چگونه میتوان در پرتو نمادی چون نوروز از انرژی و منابع طبیعی و استعدادهای شکوفان انسانی در راستای همگرایی منطقهای و پیوستن به حرکت جهانی شدن استفادهای بهینه نمود؟
هرمجموعهای انسانی دارای خردهفرهنگها و ابرفرهنگها میباشد. خردهفرهنگها مبتنی بر واحدهای کوچک اجتماعی است، چونان روستا، قبیله، شهر، شغل و حرفه. زبان، دین، تمدن و نظام ارزشی، از شالودههای ابرفرهنگهاست. با کمال تأثر کشور ما و خیلی از کشورهای منطقه، اسیر خردهفرهنگها میباشند و نتوانستهاند از ثمرات و میراث ابرفرهنگهای خود به اندازۀ کافی بهره ببرند.
احساس تعلق همزمان به خردهفرهنگها و ابرفرهنگها امری است دشوار! برای افراد و جوامع غرق در فقر، استبداد و خشونت، هویت فردی و جمعی مانند رنگینکمانی است که از رنگها و لایههای مختلف تشکیل شدهاست. هرگاه بتوانیم بین این لایهها و رنگها به خاطر رسیدن بۀ یک هدف و ارزش متعالی، رابطهای منطقی ایجاد نماییم، میتوان بر خیلی از بحرانها، از جمله بحران هویت، غلبه یافت. در مقیاس کلان و جهانی نمونهای موفق از چنین رنگینکمانی، همانا اتحادیۀ اروپا است.
تاریخ اروپا قبل از ۱۹۴۵ تاریخ جنگها، نسلکشیها، رقابتها و جداییهاست. اما اروپائیان توانستند در کمتر از چند دهه بر مشکلات و گسستهای چندصدسالۀ خود غلبه کنند. یکی از استراتژیهای مبتکران و مهندسان پروژۀ اتحادیۀ اروپا، شناسایی و سرمایهگذاری بر مؤلفههای مشترک فرهنگی اروپاست. این تجربه نشان میدهد که همگرایی سیاسی و اقتصادی، مستلزم بستر مشترک فرهنگی است؛ بستری که در عین تکثر میتواند اضلاع یک فرهنگ پویا را پی افکند.
اروپائیان هویت مشترک فرهنگی خود را بر سه بستر مبتنی نمودند: یونان باستان، مسیحیت و مدرنیته.
علیرغم اختلافات و تضادهای شدید بین این سه بستر، اروپائیان توانستند، فرهنگ مشترک خود را تعریف و تبیین نمایند. انتخاب استانبول به عنوان پایتخت فرهنگی اروپا در سال ۲۰۱۰ میلادی نمونهای از سخاوت فرهنگی اروپائیان میباشد.
برعکس تاریخ پر از آشوب و گسست اروپا، منطقۀ ما در سیر تاریخ، حوزۀ همکاریهای مبتنی بر مبادلات فرهنگی و تجاری بوده است. مؤلفههای فرهنگی چون زبان و ادبیات پارسی دری، مکاتب و جریانهای دینی چون عرفان و تصوف اسلامی، شبکههای همزبانان و همدلان را به وجود آوردهاست. این شبکهها میتوانند بستر و مقدمهای شوند برای تقویت همکاریها و مبادلات در حوزههای سیاسی، اقتصادی و امنیتی.
برای چنین امری لازم است که ما نگاهی دقیقتر به گذشتۀ مشترک خود داشته باشیم. با کمال تأسف زاویۀ دید تاریخی ما در بسیاری از موارد در بند باورهای خردهفرهنگی است. این اسارت سبب گردیدهاست تا هویت فرهنگی را با هویت سیاسی درآمیزیم. باید باور نماییم واحدهای سیاسی چون افغانستان، ایران، تاجیکستان، پاکستان، ترکیه و غیره اضلاعی از یک هویت بزرگ فرهنگیاند.
هویت سیاسی شناسههایی چون افغان، ایرانی و تاجیک و پاکستانی و غیره را برمیتابد، اما همۀ این شناسهها در حوزۀ هویت فرهنگی یک نماد دارد.
ما میتوانیم چون اروپائیان چالشهای سیاسی را در بستر فرهنگ مشترک جاری بسازیم. تضاد و تقابل را تبدیل به تعامل و تفاهم نماییم. چنین حرکتی نیازمند تلاش مستمر برای غنامند نمودن هویت فردی و جمعی است، استفاده از تمام مؤلفهها و بسترهای خردهفرهنگها و ابرفرهنگهای خود و دیگران. نتیجۀ عملی این حرکت، احساس تعلق و خودی بودن با خود و دیگران خواهد بود. چنین برداشت و نگاهی این اجازه را به ما خواهد داد که هم زرتشت را از خود بدانیم هم مولانا و هم خان عبدالغفار خان را و هم امانوئل کانت را.
موفقیت افغانستان و کشورهای منطقه برای غلبه بر مشکلات متعدد موجود، نیازمند سخاوت و درایت فرهنگی است؛ درایتی که در پرتو آن بتوان بسترهای مشترک سیاسی، اقتصادی و امنیتی را خلق کرد. نوروز چتر بزرگ چنین هدف سترگی است.
*دکتر داوود مرادیان، رئیس مرکز مطالعات استراتیژیک وزارت امور خارجۀ افغانستان است.