۳۰ نوامبر ۲۰۱۱ - ۹ آذر ۱۳۹۰
داریوش رجبیان
ایئوسیف جوگاشویلی (ژوزف استالین) سه فرزند داشت: "یاکوو" (یعقوب) که در جنگ با آلمان نازی به اسارت افتاد و کشته شد؛ "واسیلی" که سال ۱۹۶۲ درگذشت؛ و "اسوِتلانا" که پس از مرگ پدر نام خانوادگی مادرش (آلیلویوا) را ترجیح داد تا با استالین پیوندی نداشته باشد. او روز ۲۲ نوامبر ۲۰۱۱ در خانۀ سالمندان، در گوشهای دوردست از ایالت ویسکانسین آمریکا از سرطان معده جان داد؛ اما خبر مرگش تازه روز ۲۹ نوامبر جهان را درنوردید.
سرنوشت شوم فرزندان استالین را ما، بچههای شوروی، نمیدانستیم. نام فرزندان "پیشوای اتحاد شوروی" در کتابهای تاریخ ما نیامده بود. روایتهایی از اسارت و مرگ فجیع "یاکوو" شنیده بودیم که گویا پدرش به معاوضۀ او با یک ژنرال ارتش آلمان نازی موافقت نکرده و سرانجام "یاکوو" سربهنیست شدهاست. این روایت به عنوان نمونهای از شهامت و شجاعت و میهندوستی استالین نقل میشد، نه قساوت قلب او. تعصب در باورهای نظام حاکم ستوده بود و این روایت، نمونۀ بارز آن تعصب بود.
از اخبار اما میشد شنید که "اسوتلانا"، دختر استالین، به زادگاهش برگشتهاست. سال ۱۹۸۴ بود و یخ جنگ سرد آب میشد. اسوتلانا مدتی در مسکو ماند، سپس به تفلیس رفت، دو سال آنجا بود و دوباره به آمریکا برگشت. دخترش "الگا" او را همراهی میکرد. در پی آن بود که میشد سرنوشت این آواره را در صفحات روزنامهها دنبال کرد.
بیمادری
"اسوتلانا آلیلویوا" سال ۱۹۲۶ در مسکو به دنیا آمد؛ در خانوادۀ مردی که نامش بهتنهایی در بزرگترین کشور جهان و فراتر از آن رعب و احترام یا وحشت برمیانگیخت. شش سالش بود که مادرش "نادِژدا آلیلویوا" را گم کرد. بزرگتر که شد فهمید، مادر در واقع از پدر فرار کرده بود، یا به باور پدرش، از او انتقام گرفته بود. "نادِژدا" خودکشی کرده بود. سالها بعد اسوتلانا در کتاب "بیست نامه به یک دوست" نوشت:
"بعداً که بزرگتر شدم، به من گفتند که چه قدر پدرم از آن حادثه تکان خورده بود. او تکان خورده بود، چون دلیل وقوع آن حادثه را نمیفهمید: چرا این طور شد؟.. در عین حال، او بسیار زرنگ بود که نفهمد یک خودکش به فکر مجازات کسی هست... بعضاً آشفته و خشمگین میشد. دلیلش این بود که مادرم قبل از خودکشی برایش نامهای نوشته بود... مسلماً آن نامه هرگز به دست من نیفتاد. شاید هم نامه را بیدرنگ نابود کرده بودند. ولی نامهای در کار بود و آنانی که دیده بودند، برایم تعریف کردند. نامۀ وحشتناکی بوده، پر از سرزنش و اتهام. صرفاً یک نامۀ خصوصی نبود؛ جنبۀ سیاسی هم داشت. پدرم بعد از خواندن آن، شاید فکر میکرد که مادرم کنار او تظاهر میکرده و در واقع، هممرام مخالفان آن دورهاش بودهاست. او تکانخورده و خشمگین بود و وقتی که به مراسم وداعش آمد، برای لحظهای کنار تابوتش ایستاد و بهناگاه تابوت را هل داد و برگشت و رفت. به مراسم خاکسپاریاش هم نیامد".
تاریخنگاران بعد از بر افتادن پردۀ آهنین نوشتند که واپسین دعوای میان استالین و نادژدا آلیلویوا (که در واقع همسر دومش بود) در یک مهمانی به مناسبت پانزدهمین سالروز انقلاب اکتبر بر سر سیاستهای دولت در قبال کشاورزان بودهاست. نادژدا از سیاستهای استالین انتقاد کرده، در حضور مهمانان پاسخ تند و توهینآمیزی از شوهرش شنیده و همان شب خودش را به ضرب گلوله کشتهاست.
شاهدخت کرملین
این رویداد تلخ میتواند در تشکل شخصیت پیچیدۀ "اسوتلانا" نقش کلیدی داشته باشد. اما در آن دوره، و کلاً در دورۀ زندگی استالین، تأثیر آن بر روحیۀ دخترخانمی که همانند شاهدختی در کرملین گشتوگذار میکرد، احساس نمیشد. استالین به تنها دخترش دلبستگی خاصی داشت. اسوتلانا میگفت: "چون من به مادرش رفته بودم و عین مادرش موهای بور و صورت ککمکی داشتم، دوستم داشت... ولی او زندگی من را شکست. ای کاش مادرم با یک درودگر ازدواج کرده بود..."
عکس استالین با پسرانش کمپیداست، اما "اسوتلانا" حتا در مزارع اشتراکی کنار پدر مقتدرش ایستاده یا در بغلش نشسته یا روی دستانش ولو شده یا دست روی شانهاش گذاشتهاست. به نوشتۀ شاهدان، استالین دخترش را نوازشآمیز "گنجشگک" مینامید و در حضور مهمانان بارها اعلام کرده بود که "سَروَر ما همین بانو کوچولوست؛ من فقط یک منشی دستورپذیرش هستم" و حتا دستورهای کتبی شوخیآمیز دخترش را میپذیرفت و در اجرایشان میکوشید. در یکی از این دستورها اسوتلانا نوشته: "منشیجان، امشب میخواهم فیلم "چاپایف" را ببینم... و باباجانم را هزاران بار ببوسم" و استالین در حاشیۀ آن نامه نوشته: "به روی چشم، سَروَر من. اجرا خواهد شد".
فرزند محبوب استالین برای اعضای کابینه هم محبوب بود. نمونهاش عکسهای "لاورِنتی بـِریا"، رئیس مخوف کمیتۀ امنیت استالین، که اسوتلانا را در بغل دارد. برای ملت هم محبوب بود؛ نمونهاش ازدیاد نام "اسوتلانا" (معادل "روشنک" فارسی) در اتحاد شورویِ استالین و عطریات موسوم به "اسوتلانا" که باب روز شده بود.
دلدادگیها و آزردگیها
ولی همۀ آن عکسهای حاکی از عواطف پدر- فرزندی به ایام بچگی اسوتلانا محدود میشود. شاهدخت شوروی هر چه بزرگتر میشد، از پدر قلدرش غرولندهای بیشتری میشنید. "با ایرادهایی که از پوششم میگرفت، چندین بار من را به گریه واداشته بود: بهناگاه عصبانی میشد که چرا در فصل تابستان به جای جورابشلواری، جوراب به پایم کردهام: "باز هم پای لخت راه افتادی؟!" گاه دستور میداد که پیراهنم باید گشاد باشد و خطوط کمرم را نشان ندهد. گاه کلاهم را از سرم دور میانداخت و میگفت: "این دیگر چه کلوچهای است که سرت گذاشتهای؟ کلاه بهتری پیدا نشد؟" هرچند اصرار میکردم که همۀ دختران از این کلاهها دارند، گوشش بدهکار حرفم نبود. فقط زمان میخواست که حالوهوایش عوض شود و خودش موضوع را فراموش کند".
بخشی از دلآزردگی استالین به معاشقۀ دختر شانزدهسالهاش با یک فیلمساز مسن یهودیتبار مربوط میشد. سرانجام ِ آن عشق ناکام، ده سال اسارت آن فیلمساز در زندان استالینی بود. دو سال بعد اسوتلانا دوباره دل باخت و این بار هم معشوقش یهودیتبار بود، هرچند واکنش پدر یهودیستیزش را حدس میزد. اسوتلانای هجدهساله سر عشقش پافشاری کرد و به وصال "گریگوری ماروزف" رسید و فرزند نخستش را به دنیا آورد و نام پدرش را بر او نهاد: ایئوسیف. (ایئوسیف ماروزف قلبشناس معروفی شد و سال ۲۰۰۸ درگذشت). ازدواج نخست هم به ناکامی انجامید و سال ۱۹۴۹ اسوتلانا با "یوری ژدانف"، فرزند یار دیرین استالین، پیوند زناشویی بست. از این ازدواج کوتاه هم دختری به یادگار ماند: یکاتِرینا ژدانوا که اکنون ۶۱ سال دارد و کارشناس مؤسسۀ آتشفشانشناسی کامچاتکای روسیه است.
طی تمام این سالها روابط میان استالین و دخترش سرد و ناهموار بود؛ به گونهای که اسوتلانا برای دیدار با پدرش که هر چند ماه یک بار انجام میگرفت، باید از مسئولان کمیسریای امور داخلی شوروی اجازه میخواست. نافرمانی اسوتلانا در مورد انتخاب همسر از یک سو و پافشاری استالین به پذیرش نامزدهای مورد علاقۀ خودش از سوی دیگر میان این دو شکاف فراخی ایجاد کرده بود و به نقل از اسوتلانا، نهایتاً استالین دست تکان داد و گفت: "به درک! هر کسی را دوست داری، بگیر!" این سرآغاز گشوده شدن عقدههای اسوتلانا بود.
اسوتلانا افزون بر روسی، به زبانهای آلمانی، فرانسوی و انگلیسی هم مسلط بود و به ادبیات علاقه داشت و میخواست نویسنده شود. اما استالین برای دخترش آیندهای متفاوت پیشبینی کرده بود و از او خواست که تاریخ بخواند. این بار هم اسوتلانا تسلیم دستور "منشیجان" سابقش شد و تاریخ خواند.
فرار از هویت و پیشینه
استالین سال ۱۹۵۳ درگذشت. کیش شخصیت او هم رو به افول نهاد و بهتدریج شکسته شد و این روند حتا به بدنامی استالین انجامید. شهرهایی که نام او را داشتند، تغییر نام دادند؛ از جمله استالینآباد تاجیکستان که دوباره "دوشنبه" شد و استالینگراد معروف که به "ولگاگراد" موسوم شد. "اسوتلانا استالینا" هم تغییر نام داد و نام خانوادگی مادرش را پذیرفت و "اسوتلانا آلیلویوا" شد.
تغییر نام هم به اسوتلانا آزادیای را که میخواست، به ارمغان نیاورد. مسئولان حزب کمونیست ناظرش بودند و حتا انتخاب همسر را هم باید با مشورت آنها انجام میداد. سال ۱۹۶۳ به یک کمونیست هندی با نام "براجـِش سینگ" دل باخت. اما حزب کمونیست شوروی ازدواج دختر استالین با یک خارجی را صلاح نمیدانست. ولی اسوتلانا در کتاب خاطراتش سینگ را هم در فهرست شوهران سابقش آوردهاست. این مترجم کمونیست هندی سال ۱۹۶۶ از بیماری برونشیت درگذشت. مرگ سینگ کلید گشایش اسوتلانا شد. مقامات حزب کمونیست شوروی به او اجازه دادند که خاکستر پیکر دوستش را به خانوادهاش در هند برساند. اسوتلانا همراه با اعضای خانوادۀ سینگ خاکستر او را در آب گنگ ریخت و کنار همان رود ماند. با آداب و رسوم و کیشهای هندوستان آشنا شد، حس کرد که زخمهایش التیام مییابد، و حس کرد که آزادی مطلوبش را یافتهاست. حاضر نبود این حس آزادی را از او بستانند و پا به فرار گذاشت.
سال ۱۹۶۷ اسوتلانا نخست به ایتالیا و سپس به سوئیس و سرانجام به آمریکا رفت و برای حزب کمونیست اتحاد شوروی ننگی به بار آورد که هرگز شسته نشد. اسوتلانا، دختر یکی از دو پیشوای اصلی کمونیستهای شوروی، به سرزمین رقیبان پناه برده بود. تا پای به خاک آمریکا نهاد، گفت سینهاش پر از حرفهای ناگفته است و میخواهد هر آنچه دارد، بیرون بریزد. ناگفتههایش را در کتاب خاطراتش (بیست نامه به یک دوست) بازگفت که همان سال در لندن منتشر شد و در صدر جدول کتابهای پرفروش نشست. قیمتی که برای گفتن این ناگفتهها پرداخت، بس گران بود. حزب کمونیست شوروی او را یک خائن روانی عنوان کرد، دو فرزندش را که در مسکو رها کرده بود، دیگر ندید و حس غربت در آمریکا هرگز رهایش نکرد. با یک معمار آمریکایی با نام "ویلیام وسلی پیترز" ازدواج کرد و در تلاشی دیگر برای زدودن پیشینهاش از ذهنها نامش را تغییر داد و "لانا پیترز" شد. اما نام پدرش تا پایان عمر بر او سایه انداخته بود و همه جا او را دنبال میکرد. حاصل سه سال زندگی مشترک اسوتلانا با "پیترز" دخترش الگا است که اکنون هم در آمریکا زندگی میکند.
سال ۱۹۸۲ با الگا به بریتانیا مهاجرت کرد، اما خانهاش را اینجا هم نیافت. در پی بخشودگیاش توسط دولت اتحاد شوروی سال ۱۹۸۴ به مسکو و تفلیس برگشت، اما هر دو برایش به حدی بیگانه شده بودند که مجبور شد سال ۱۹۸۶ به آمریکا برگردد. سال ۲۰۱۰ در خانۀ سالمندان شهر ریچلند آمریکا ساکن شد و دیری نگذشت که مرد.
در سالهای پایانی عمرش گوشهگیر شده بود و دوست نداشت با رسانهها صحبت کند. "داستان اسوتلانا دربارۀ اسوتلانا" (ساختۀ اسوتلانا پارشینا، ۲۰۰۸) فیلم مستند نادری است که آن سالها را به تصویر میکشد. در گزارش مصور این صفحه پارههایی از صحبتهای اسوتلانا استالینا- آلیلویوا- پیترز در این فیلم را میشنوید.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب
خيلي خوب