Jadid Online
جدید آنلاین
درباره ما تماس با ما Contact us About us
هوای مجنون لندن
امیر جوانشیر

عجب جنونی! هوای لندن را می‌گویم. جنونش از جنون عالم بیشتر است. هر لحظه به رنگی در می‌آید. انگلسی‌ها اگر همه چیزشان خوب باشد، هواشان بکلی خراب است. هوای لندن خراب تر از جاهای دیگر. تازه لندن برای اینکه آب و هوای معتدل‌تری داشته، پایتخت شده است. البته آن موقع‌ها هنوز جیمز وات، سازنده ماشین بخار، به دستور پزشکان از لندن فرار نکرده بود و تی اِس الیوت از دست هوای لندن نمرده بود.

"ملال‌انگیز" کم‌ترین صفتی است که می‌شود به آن داد. دوستی به طنز می‌گوید، ابهام اخلاقی انگلیسی‌ها با آب و هواشان بی‌ارتباط نیست. و اگر هوا اندکی آفتابی و گرم‌تر بود، تعاریف اخلاقی‌شان واضح‌تر می‌شد، بنیان ملی‌شان قوام بیشتری می‌گرفت و خواب بعد از ظهرشان راه می‌افتاد. من خیال می‌کنم علاوه بر اینها یک جور عشق سوزان هم شاید بر بی‌حالی و بی‌خیالی و خون سردی‌شان غالب می‌آمد.

بیهوده نیست که اینها در ادبیات پربارشان تنها یک داستان عاشقانۀ جاندار عالم‌گیر دارند. سقف آسمان چندان کوتاه است که به عشق و دلدادگی راه نمی‌دهد. داستان‌هایشان از نوع "افسانه‌های کنتربری" است که به درد شب‌نشینی در جهنم می‌خورد. "بلندی‌های بادگیر" هم که می‌رفت یک داستان عاشقانۀ ناب از کار در بیاید، به خاطر توفانی شدن خلقیات "هیت کلیف"، قهرمان داستان، که بی‌شباهت به تلون هوای لندن نیست، چنان به خشونت گرایید که از حال عاشقانه خارج شد. روح توفانی هیت کلیف به گمانم ناشی از آب و هوای توفانی انگلیس است.

اما نه، بیشتر انگلیسی‌ها بر اثر همین آب و هوای متلون است که خوددار، خون‌سرد، و بی‌روح جلوه‌گر می‌شوند. همین است که به جای داستان‌های عاشقانه تا بخواهید داستان‌های پلیسی و جنایی و کارآگاهی از درون ادبیاتشان بیرون می‌زند. چنین هوای رازآلود پر ابهامی معلوم است که آگاتا کریستی می‌سازد یا آرتور کنان دویل، خالق شرلوک هلمز و حد اکثر یان فلمینگ که بنشیند جیمزباند بنویسد و سال‌های دراز، مردم را سر کار بگذارد.

گویا حق با آن نویسندۀ زنده و حی و حاضر - که اسمش را نمی‌توانم بیاورم - باشد که در بارۀ آب و هوای لندن می‌گوید: "وقتی روزش از شب گرم‌تر نیست، و نور با تاریکی تفاوتی ندارد و زمینش از دریا خشک‌تر نیست، معلوم است که مردمش نیروی تشخیص را از دست می‌دهند و خیال می‌کنند همه چیز - از احزاب سیاسی گرفته تا رفتار جنسی و معتقدات مذهبی - تقریباً یکسان است. بنابراین انتخاب معنی ندارد و بده بستانی در کار نیست".

من خیال می‌کنم این نویسنده یادش رفته خیلی چیزهای دیگر راهم اضافه کند. مثلا تردیدی ندارم که انگلیسی‌ها، اگر این آب و هوای خراب را نداشتند، به سوی سرزمین‌های دیگر روانه نمی‌شدند و از آسیا و آفریقا و آمریکا سر در نمی‌آوردند و خیلی جاهای دنیا دچار استعمار و استثمار و هزار کوفت و زهر مار دیگر نمی‌شد. برعکس، به جای اینکه تمام کشورهای عالم را بگیرند، مثل بچه آدم راه می‌افتادند، می‌رفتند دید و بازدید قوم و خویش‌هایشان در همین لندن یا شهرهای دیگر.

می‌بینید که دید و بازدید در لندن هیچ بازار گرمی ندارد. در عوض تا بخواهید بازار کافه‌ها و پاب‌ها و رستوران‌ها گرم است. این کاملاً طبیعی است. در چنین هوایی آدم باید خل باشد که به دید و بازدید برود. کز کردن در گوشۀ کافه و پاب می‌تواند هر کس را از شر باران و باد - دو عنصر اصلی هوای لندن - در امان نگه دارد.

وقتی به دوستی زنگ می‌زنی و برای مثال از او می‌پرسی: "داری چه کار می‌کنی؟"، طبیعی‌ترین جواب این است که بگوید: "در این هوا هیچ کاری نمی‌شود کرد. بیا بنشینیم گپ بزنیم." درست هم می‌گوید. حالا که دورۀ فتح کشورهای دیگر گذشته، خب باید نشست گپ زد.

وقتی در ماه آوریل که در ایران همۀ درختان بهار کرده‌اند و در اینجا غنچه‌های درختان از ترس سرما جرأت سر برآوردن ندارند، آدم مگر پوست کرگدن داشته باشد که بخواهد به گردش برود. برای همین هم هیچ شاعری در انگلیس هیچگاه نگفته "درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند". اگرچه ادبیات کارش دروغ‌پردازی است، اما خب چنین دروغ‌های بزرگی به شاعر نمی‌برازد. با وجود این، نمی‌دانم چرا بلبل‌هایش عین آدم‌هایش این‌همه پوست‌کلفت درآمده‌اند که ساعت چهار صبح، وقتی باد و باران چنان آشوبی بپا کرده که شما را از خواب خوش نیمه‌شب بیدار می‌کند، شروع به خواندن می‌کنند.

اگر بگویم پادشاه ستارگان در اینجا مرده‌است (کی زنده بود که بمیرد؟)، سخن گزافی نیست. در عوض، ابر در اینجا زنده است و پر جنب و جوش و پربار و غران و مسلط بر همۀ زمین و آسمان. گویی خدایان هرگز وارد لندن نشده‌اند. کوه ندارد که سکونت‌گاه خدایان شود. زندگی درون ابر و باد هم زیبندۀ خدایان نیست. آن همه عشق که خدایان راست، در اینجا برباد می‌رود. به همین جهت، مذهب در بین انگلیسی‌ها پایه و مایۀ درست و حسابی ندارد. پروتستان‌های رادیکال هم که در مذهبشان صادق بودند، سرانجام مجبور شدند بساط‌شان را جمع کنند و از اینجا بروند. خب، هوای لندن به رادیکالیسم نمی‌سازد. اول به هلند رفتند، اما چون آنجا هم آفتاب کم‌رمقی داشت، راهی آمریکا شدند و خیال خودشان را راحت کردند.

آفریدگان شکسپیر هم، با آنکه بیشتر نمایشنامه‌هایش در لندن نوشته شده، هیچ یک لندنی نیستند. هملت آتشین‌مزاج دانمارکی است. دانمارکی؟ واخ خدا نصیب نکند، آنجا که هوایش بدتر است. حتماً در دورۀ شکسپیر هنوز آمریکا رو نیامده بوده و انگلیسی‌ها مشغول استعمار هند نشده بودند، وگرنه هملت، دانمارکی از کار در نمی‌آمد. چنانکه رومئو و ژولیت رومی از کار در آمدند و اتللو سیاه‌پوست و مراکشی.

دیکنز هم گرچه پرحرارت می‌نوشت، اما اینجا طرفداران زیادی نداشت. داستان‌هایش به صورت پاورقی در همین لندن چاپ می‌شد، اما به جای اینکه لندنی‌ها برایش سر و دست بشکنند، نیویورکی‌ها برایش سر و دست می‌شکستند. چه جوری؟ این‌طور که وقتی کشتی‌های انگلیسی روزنامه‌های لندن را به نیویورک می‌بردند، مردم پرحرارت آنجا، پیش از اینکه کشتی به ساحل برسد، به آب می زدند تا زودتر از سرنوشت قهرمان داستانی که یک هفته در انتظارش مانده بودند، مطلع شوند و این سبب می‌شد که عده‌ای از آنها در آب غرق شوند. در حالی که مردم لندن عین خیال‌شان نبود. تا حالا شنیده‌اید که مردم برای خواندن داستان، خود را به کشتن بدهند؟ آمریکایی‌ها، مثل انگلیسی‌ها زبل نیستند و در همه جای عالم، حتا جهان داستانی، خود را به کشتن می‌دهند.

حالا فکر نکنید لندنی‌ها در بوران و سرما همه با عبا و قبا و پوستین و کاپشن و پالتو در خیابان ظاهر می‌شوند. اصلاً. همین که خورشید سر از ابر بیرون می‌آورد، خیابان آکسفورد غلغله می‌شود. خانم‌ها لخت و پتی می‌شوند و با مینی‌ژوپ و تی‌شرت سینه‌باز و شلوارک، دل از عارف و عامی می‌برند. آن وقت منظرۀ خنده‌داری به وجود می‌آید. یک عده توی پالتو سر در گریبان کرده‌اند و عدۀ دیگر لخت و پتی کنار آنها راه می‌روند. دوستی دارم که عقیده دارد مردم انگلیس لباس‌های خود را نه از روی هوا که از روی تقویم انتخاب می‌کنند. یعنی تقویم را ورق می‌زنند، می‌بینند امروز مثلاً ۱۵ آوریل است. تی‌شرت و شلوارک می‌پوشند و راه می‌افتند. دیگر کاری به این ندارند که در بیرون مردم از سرما دارند می‌لرزند.

اگر من در لندن دانش‌آموز بودم و دبیر انشا می‌گفت درباره هوای لندن بنویسید، خطاب به ایشان می‌نوشتم: "آقای دبیر، اگر هوای لندن خوب بود، فواید بی‌شماری داشت. اولاً ما یک خورده گرم می‌شدیم. ثانیاً تعداد توریست‌ها زیاد می‌شد. ثالثاً موزه‌هایش مملو از جمعیت می‌شد. رابعاً همۀ خیابان‌هایش پر از جمعیت می‌شد، نه اینکه فقط همین خیابان‌های دور و بر هاید پارک و کاوِنت گاردِن و این جور جاهای توریستی پر از جمعیت باشد و جاهای دیگر پرنده پر نزند. خامساً لندن می‌شد مرکز برگزاری کنفرانس‌های بین‌المللی. سادساً مردم به دید و بازدید یکدیگر می‌رفتند. تاسعاً پیرمردها و پیرزن‌های بیچاره آخر عمری از گوشۀ خانه‌شان بیرون می‌آمدند... آقای دبیر، این‌همه دلیل کافی نیست که برای لندن هوای گرم‌تری آرزو کنیم؟"

 برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.


 به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید

ارسال مطلب
- نصف کاربر، 2011/06/16
ای ول فرانک جون، خیلی بامزه بود! مخصوصاً اون تکۀ آخر، صدای قشنگ خودت، از همه اش باحال تر بود. در ضمن، سلام به داریوش عزیز! دلم برای هر دوتاتون تنگ شده! به امید دیدار!
- سایه، 2010/06/09
عکس ها عالی ست
- یک کاربر، 2010/05/28
baba ,cheghadar in khanoomha o aghayoon naaz daran va deleshon pore az in havaye london,,,
- یک کاربر، 2010/05/27
اگر مثل ما در نروژ زندگی می کردی چه عزیزم
- مهری، 2010/05/27
باید در لندن باشید که اینچنین هوای "مجنون" لندن رو توصیف کردید..کاش در تهران هم هوا همینقدر سرد می بود و نداها کشته نمیشدند...کاش کسانی که درتهران می نوشتند هم طراوت و شادابی و خوشی و سرحال بودن حال نویسنده این متن رو داشتند.کاش آدم کشته نمیشد و به دار آویخته نمیشد و هر روز هر چیزی فلان درصد گردن نمیشد.تا مردم یه نفسی با خونسردی و بی خیالی مثل آدم های لندن که شما توصیفش کردین میکشیدند...قلم زیبایی دارین...ولی من یه سوال هم دارم...شما آیا مجبورید که لندن زندگی کنین و هوای گل و بلبل ودرخت های پر شکوفه بهاری تهران و امثال تهران در ایران رو ول کنین و جایی باشین که آسمونش کوتاهه؟ این نوشته ها رو که میخونم، فکر میکنم: چرا بر نمیگردید؟...یه خورده ناشکرید...فقط همین
- یک کاربر، 2010/05/27
ahsant, qalame khubi darin,movafagh bashin
Home | About us | Contact us
Copyright © 2024 JadidOnline.com. All Rights Reserved.
نقل مطالب با ذكر منبع آزاد است. تمام حقوق سايت براى جديدآنلاين محفوظ است.