رضا محمدی
قرنها پیش جوگیها در سفرهای بدون مرزشان به افغانستان آمدند.هیچ کس نمیداند دقیقا چه وقت؟ یا چطور؟ اما همه میگویند که آنها سالها پیش به این مملکت آمدهاند.هیچ کس نمیدانست آنها کجا میخوابند؟ کجا بچههایشان را به دنیا میآورند و کجا با هم دیگر جمع میشوند؟
اما آنها بودند که همیشه اولین و تازهترین خبرها و کشفهای دنیا را یا حداقل خبر کشفها را برای مردم افغانستان میآوردهاند. مثل مسافران جادویی که خبرهای سرزمینهای راز و رویا و جادو را با خود حمل میکردهاند.
شاید آنها در ابتدا خیمههایی همراه داشتهاند یا شاید هم بدون خیمه در بیرون شهر جایی بیتوته میکردهاند و روزها برای انجام کارهای جادوییشان به شهرها میآمدهاند.
اولین بار، امیر حبیبالله خان پادشاه افغانستان تصمیم گرفت آنها را ساکن کند به این ترتیب محلهای را در کابل ساخت و آن را خرابات نام نهاد. به همین شکل در باقی شهرهای افغانستان نیز کم و بیش جوگیها محلهای برای خویش دست و پا کردند. و این گونه روح مسافر آنها در چارچوب دیوارهای شهری مجبور به قرار گرفتن شد.
این جوگیها به سه گروه تقسیم میشدهاند. لولیها، که کارشان رقص و موسیقی بود. کولیها، که دستبند یا چوری و گوشواره و چیزهای تازه و عموما زیبا را با خود میآوردند و میفروختند؛ و جوگیها که طالع میدیدند و فال میگرفتند و اعضای جادویی بدن حیوانات را برای درمان عشق و رفع اندوه تجویز میکردند و بعضیها نیز مردان تشنه اندام زنانه را به کام میرساندند.
اما در افغانستان همه آنها برای عامه مردم جوگی شناخته میشدند چنانکه در ایران همه آنها را کولی میگویند.
ازین چند گروه تنها گروه اول چهاردیواریهای اجباری حکومت را قبول کردند و بعضیها نیز برای موسیقی و طرب و رقص به دربار و مجالس اعیان و اشراف راه یافتند.
ازین گروه خیلیها نام و هویت خود جوگی گریشان به فراموشی رفت و هویت و لباس نو یافتند. اما کسانی هستند که تا هنوز نام و هویت جوگیشان را با خود دارند و حتی به آن افتخار میکنند.
رنگین، استاد دمبوره افغانی (نوعی ساز محلی یا تنبوره) مشهورترین آنهاست که در افغانستان به شاه جوگیها معروف است. نوارهای رنگین خانه به خانه میگردد و دمبوره او نقل بسیاری از محافل کوچک و بزرگ است. رنگین هیچ تشریفاتی ندارد. برای او نواختن در مجلس اعیان و بینوایان فرقی نمیکند. همواره دمبورهاش را با خود دارد و حتی اگر در خیابان از او خواسته شود دمبوره بنوازد با تواضع و عشق و بیدریغ دمبورهاش را به بغل میگیرد و تارهای جادوییاش را میلرزاند.
رنگین در شهر کوچک شبرغان در شمال افغانستان زندگی میکند و به ندرت پیش آمده است که به سنت آبایی سفر کند. اما تازگیها نام رنگین دوباره مطرح شد. این بار نه به خاطر دمبورهاش یا جایزه گرفتن و برنده شدنش در فستیوالهای مختلف موسیقی بلکه به خاطر هویت نامعلومش .
قضیه ازین قرار بود که در فستیوال کشوری دمبوره نوازان در افغانستان رنگین با درخشندگی همیشگیاش نفر اول شد و جایزه نفر اول، سفری دو هفتهای با تمام امکانات به ازبکستان بود. به رنگین گفتند پاسپورتش را بیاورد تا ویزای ازبکستان را بگیرند و رنگین وقتی به اداره پاسپورت رفت با مشکل عجیبی مواجه شد. او تذکره یا شناسنامه نداشت. نه او که حتی در دفتر ثبت احوال نفوس، پدر و پدرکلانش نیز هیچ کدام تذکره نداشتهاند. اصلا برای او که نسلها در افغانستان زیسته بود در کتاب ثبت احوال هیچ ریشهای ثبت نشده بود.
هیچ کدام از اجداد و خویشان او نیز هیچگاه درخواست تذکره و ثبت در دفتر چه ثبت احوال را نکرده بودند. تمام مردم افغانستان او و اجداد موسیقیدان او را در افغانستان و جزیی از افغانستان میشناختند، اما او هیچ ثبوت دولتی برای این هویت نداشت. همه شهر دست به کار شدند اما از دست هیچکس کاری به لحاظ قانونی برنمی آمد.
رنگین شبرغانی میخواست به سفر برود و برای سفر احتیاج به پاسپورت داشت و برای پاسپورت احتیاج به تذکره یا شناسنامه...
او برای پیدا کردن ریشهاش، به این امید که شاید یکی از خویشان یا اجداد او در پایتخت ثبت شده باشند به کابل رفت. اما در هیچ کدام از دفترهای ثبت احوال نامی از او و خویشاوندان و نیاکانش ثبت نشده بود.
رنگین و در کنار او مسئولین فستیوال، دست به دامان وزیر خارجه افغانستان شدند که از قضا او نیز رنگین نام داشت (رنگین دادفر سپنتا).
با وساطت رنگین وزیر، رنگین دمبوره نواز صاحب پاسپورت شد و اولین جوگی بود که نامش در تاریخ دفتر ثبت احوال ثبت میشد.
شاه جوگیها بالاخره ، در قید ثبت هویت اسیر شد و با پاسپورت افغانیاش به ازبکستان رفت و پس از آن این دفعه برای زیارت خانه خدا ویزای عربستان را گرفت و به حج رفت و به این ترتیب حاجی رنگین دمبورهچی به عنوان شاه جوگیها وجود رسمی مرزها را به رسمیت شناخت. اما این عمل شاه جوگیها به هیچ وجه مورد پسند دیگر جوگیها قرار نگرفت. بسیاری از آنها به دیدن رنگین از حج برگشته نرفتند و به نحوی او را از جرگه جوگیها خارج کردند و حالا مدتهاست که او را به شادیها و غمهایشان مهمان نمیکنند و با او نمیگویند و نمینشینند و نمیخندند.
مسئولین دفتر سیاسی سازمان ملل در افغانستان (یوناما) به سراغ دیگر جوگیها رفتند تا برای بستن راه تکرار این مشکل نام آنها را نیز در دفتر احوال نفوس ثبت کنند. اما نمایندگان جوگیها در چندین نوبت اجتماعشان نتوانستند این بازی را بپذیرند و همه در تمام دفعات، کارمندان مُصِر یوناما را ناامید برگرداندند.
آنها شهروند جهان بودن را با شهروند افغانستان بودن عوض نکردند ولو به این قیمت که هیچگاه نتوانند حاجی شوند یا جایزه سفر به کشور خارجی را بگیرند. یا به هر صورت ممکن بپذیرند طبق قانون از مرزی به مرز دیگر بگذرند.
حالا این شهروندان جهانی افغانستان، همچنان بی پروای پاسپورت سفر میکنند و ماموران اداره مهاجرت نمیدانند اگر آنها را دستگیر کنند باید به کدام کشور برشان گردانند.اصلا آنها مال کدام کشورند؟ تنها از میان همه آنها یک نفرست که امروزه صاحب کشوری است. بهترین دمبورهنوازان، شاه مطرود جوگیها ، رنگین.