در کشورهایی که گردش نخبگان سیاسی با نبض جامعه همراه نیست، همه چیز سیاستزده میشود. اگر رسانهها هم آینۀ راستین جامعه نباشند، مردم در آینه هنر و ادبیات در جستجوی سیاستند و حتا در نگفتن و ننوشتن، و در بوم سیاه یا سپید نقاشی، سیاست میبینند.
در جهان عرب در دو قرن گذشته بیشتر سه چهار کشور در ادبیات و هنر پیشگام بودهاند، یعنی مصر و عراق و شام (سوریه و فلسطین و لبنان). هنوزهم همین کشورها پیشگامند.
تنشهای کنونی در جهان عرب، بر توجه جهانیان و بهویژه غربیها به ادبیات و هنر امروز آنها افزودهاست. در بهار امسال نشریهای در لندن به نام "بانیپال" شمارهای ویژه در بارۀ داستان کوتاه در لیبی منتشر کرد که حتا برای بسیاری از کشورهای عرب تازگی داشت. نشر این گزیده، برای بسیاری که کنجکاو بودند بدانند در زیر پوستۀ سیاست در لیبی چه میگذرد، فرصتی پیش آورد تا با نویسندگان لیبیایی آشنا شوند.
شاید دانستن چند نکته از پیشینۀ لیبی در این جا به کمک آید. لیبی، این کشور پهناور ساحل مدیترانه و شمال آفریقا نزدیک به هفت میلیون جمعیت دارد. شهرت این کشور نفتخیز بیشتر برای آثار تاریخی و زیباییهای باستانی و طبیعی آن است و نه ادبیات و فرهنگش. مردمان لیبی بیشتر از بربرها بودهاند. بعدها با مهاجران گوناگون و بهویژه اعراب درآمیختهاند. این کشور هم روی به سوی اروپا دارد و هم ریشه در صحرا. زمانی یونانیها و رومیها بر آن سلطه داشتهاند و پیش از آنها فنیقیها یا لبنانیهای باستان که مردمانی بازرگان بودند. از همین رو طرابلس غرب، پایتخت کنونی لیبی، نامش را از طرابلس شرق در لبنان گرفتهاست.
در قرن هفتم میلادی با آمدن عربها لیبی مسلمان شد و در حکومتهای گوناگون، این کشور دستبهدست شد تا این که در نیمۀ قرن شانزدهم امپراتوری عثمانی بر لیبی سلطه یافت. سرانجام، با فرسودگی دولت عثمانی، لیبی در جنگ جهانی اول مستعمرۀ ایتالیا شد. پس از جنگ، لیبی برای مدتی جمهوری و سپس، به پادشاهی ملک ادریس سنوسی، سلطنتی شد. سنوسیها خاندان معروفیاند که در آفریقا طریقت تصوف سنوسیه را بنیاد کردند. ایتالیا لیبی را رها نکرد و بار دیگر لیبی را به اشغال درآورد واین بار آن را بخشی ازخاک ایتالیا خواند.
با شکست ایتالیا در جنگ دوم جهانی، فرانسه و بریتانیا بر لیبی سلطه یافنتد. سرانجام در سال ۱۹۵۱ ملک ادریس استقلال لیبی را اعلام کرد. در سال ۱۹۶۹ سرهنگ قذافی با کودتایی ملک ادریس پیر را برکنار کرد.
کشمکشی که ما میان شرق و غرب لیبی میبینیم، به گذشتههای دور هم برمیگردد که گویی در شکل امروزیاش میان بنغازی و طرابلس است. شاید این کشمکش، میان نگاه به فرهنگ و تمدن اروپایی وزندگی صحرانشینی باشد. شاید هم این نگاه به قبیله و شهر برگردد. خود سرهنگ قذافی در "کتاب سبز" هم از قبیلهگرایی و نیروی سیاسی قبیله و هم از شهر و شهرنشینی بیزاری میجوید و زندگی در روستا را میستاید. شاید به همین سبب، خودش، در خیمه زندگی میکرد و به سفر هم که میرفت، خیمهاش را با خود میبرد.
در چهار دهۀ گذشته که سرهنگ قذافی بر کشور لیبی حکم رانده، نام شهروند دیگری از لیبی که کتابی نوشته باشد، از مرزهای لیبی فراتر نرفتهاست. یکی از نویسندگان لیبیایی، ابراهیم الفقیه، میگوید که سرهنگ قذافی حتا از رسیدن یک لیبیایی به دبیر کلی یونسکو هم پیشگیری کرد، چرا که نمیخواست هیچ شهروندی از لیبی شهرتی جهانی داشته باشد.
اگر چند نویسندۀ لیبیایی در دهههای اخیر داستانهایی خواندنی ننوشته بودند، تصور ما هم مثل بسیاری دیگر میتوانست این باشد که در لیبی تا کنون کتابی خواندنی منتشر نشدهاست. فرهنگ لیبی، به طبیعت جامعه قبیلهای، بیشتر فرهنگی شفاهی بوده که سینه به سینه میگشتهاست. شعر، داستان و مثل و حکایت بخشی از آن فرهنگ بودهاست، بی آن که نمود خارجی چندانی داشته باشد. اگر به کتاب تاریخ ادبیات عربی نوشته دکتر حنا فاخوری، که استاد عبدالمحمد آیتی آن را به فارسی ترجمه کرده، نگاه کنید، نامی از لیبی به چشم نمیخورد.
در هرحال، گفته میشود که نخستین داستان کوتاه در لیبی احتمالاً سال ۱۹۳۶، یعنی زمانی که لیبی هنوز در اشغال ایتالیا بود، نوشته شده که "شب عروسی" نام دارد و نویسندۀ آن دکتر وهبی البوری است.
کسانی که بیشتر تحقیق کردهاند، میگویند داستان کوتاه در لیبی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ میلادی به صورت جدی خود را نشان داد و در نخستین نمونههایش رنگی اجتماعی یافت. نیز گفته شده که با توجه به انقلاب در مصر و گسترش ادبیات اجتماعی در جهان، داستاننویسی لیبی به زندگی تهیدستان و رنجی که آنها در زندگی میبرند، پرداخت. در این دوره از سنتها و عادتهای دستوپاگیر که به نظر روشنفکران ریشۀ عقبافتادگی است، انتقاد شد و بر زیباییها و ساختار هنری داستان تأکید شد. در همین دوره بود که چند تن از نویسندگان در لیبی سر برآوردند. کسانی مانند علی مصطفی المصراتی، کمال حسن المقهور، عبدالله الجویری، خلیفه التکبالی، بشیر الهاشمی، یوسف الشریف و احمد الفقیه.
اما نویسندگانی که در اواخر دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بالیدند، بیشتر به درگیریهای ذهنی طبقۀ متوسط شهری پرداختند و به مسائلی چون آزادی و سرکوبهای اجتماعی و سیاسی توجه داشتند. در کنار این مسائل مدرنیسم و نوگرایی ادبی نیز برای آنها مهم بود. در میان این گروه چند تن نامآور شدند: ابراهیم الکَـَونی، خلیفه فخری، عمر ابوالقاسم الککی و فاطمه محمود.
دهۀ ۱۹۸۰ میلادی به دهۀ تیرهروزی نویسندگان بدل شد. سرهنگ قذافی قدرت خود را تحکیم میکرد و "کتاب سبز" خود را نوشته بود و میخواست به مدیرت جهانی بپردازد و به جای نظامهای رایج روز، یعنی سرمایهداری و کمونیسم، راه سومی ارائه کند. در نتیجه کمتر جایی برای نویسندگان و شعرا و روشنفکرانی میدید که نظر او را تأیید نمیکردند. از همین رو، سانسور شدت یافت و دستگیری نویسندگانی که از خط قرمز او عبور میکردند، آغاز شد. در میان دستگیرشدگان چند داستاننویس هم بودند. کسانی چون عبدالسلام شهاب، جمعه بوقلیب و عمر ابوالقاسم الککی که هم زندانی شدند و هم برای مدتی دست از نوشتن کشیدند. نویسندگان دیگری هم که زندانی نشده بودند، از نوشتن دست کشیدند و در نتیجه، در این دوره که برای سرهنگ قذافی دورۀ انقلاب فرهنگی بود دیگر داستاننویسی صاحبنام سر برنیاورد. به گفتۀ یکی از پژوهشگران اهل لیبی، شاید دستگیری چند نویسنده اندک به نظر آید، اما برای کشوری که در آن زمان سه میلیون جمعیت داشت، دستگیری و سکوت این نویستندگان بسیار مهم بود.
در سالهای ۱۹۹۰ که سرهنگ قذافی زیر فشار غرب بود، کوشید فضا را باز کند. با آزادی نویسندگان از زندان بار دیگر داستاننویسی در لیبی جان گرفت و به رغم آزادیهای محدود، نویسندگان توانستند آثاری خواندنی پدید آورند. نویسندگانی هم که پیشتر، بیتوجه به ارزشهای ادبی، چیزی نوشته بودند به نوشتن آثار بهتری پرداختند. در ادامۀ این خلاقیتهای هرچند محدود، در نخستین دهۀ قرن بیستویکم، چند نویسنده در لیبی برخاستند که در میان آنها میتوان از نجوی بن شطوان و غازی قبلاوی و محمد المصراتی نام برد. این نویسندگان در داستانهای خود هم به زندگی شهری و هم روستایی پرداختند.
آیا تا کنون در خود لیبی رمانی هم نوشته شدهاست؟ یکی از نویسندگان اهل لیبی میگوید صحبت از رمان در لیبی سخنی مبالغهآمیز است، زیرا جامعۀ لیبی در دوران گذار به سر میبرد. مردم لیبی با شعر و حکایت و قصه آشناترند و وضع فرهنگی آن را بهتر نشان میدهد و با فرهنگ شفاهی جامعۀ لیبی سازگارتر بودهاست. از سوی دیگر، نظر بسیاری بر آن است که رمان، زائیدۀ جامعۀ شهری و نظام جاافتاده است، و نه جامعۀ روستایی و قبیلهای و صحرانشین.
برخی از روشنفکران لیبی استعمار عثمانی و بهویژه استعمار و سلطۀ ایتالیا را از ۱۹۱۱ تا ۱۹۴۵ دلیل بیثباتی اجتماعی و در نتیجه نبود ادبیاتی بالنده برشمردهاند.
گرچه جامعۀ لیبی صنعتی نیست، اما تا حد زیادی شهرنشین است. از همین رو ما میتوانیم گذار به شهرنشینی را در داستانهای بلند ابراهیم الکـَونی ببینیم. الکـَونی نه تنها داستان بلند نوشت، بلکه محتوای داستان لیبی را هم دگرگون کرد. زیرا تا آمدن الکـَونی داستان لیبی بیشتر صبغهای محلی داشت. الکـَونی فضای داستان را باز کرد و آن را به جهان عرب پیوند داد و از این راه داستاننویسان لیبی را در جاهای دیگر نیز شناختند.
نویسندۀ دیگری که در لیبی به داستان بلند پرداخت و اکنون نام و نشانی دارد، دکتر احمد الفقیه است که زمانی دیپلمات بود و بعد به قاهره رفت و به جرگۀ مخالفان حکومت پیوست. او در نوسازی داستاننویسی لیبی نقش بزرگی ایفا کردهاست. این نقش را در مجموعۀ سه داستان (سهگانه/ثلاثیه) او به نام "باغ شب" و نیز داستان "نقشۀ روح" او میتوان دید.
رعایت خط قرمزها برای نویسندگان داخل آن ها را به سوی طنزنویسی هم برده است. رضوان ابوشویشه، یکی از این داستاننویسان، حکایات کوتاه مینویسد که دو نمونه اش را در اینجا میخوانید:
حکایت خر مرده
در ربع آخر قرن گذشته همسایهام ، نویسندۀ فقید صادق النُوَیهم، در شهری ییلاقی در غرب طرابلس، داستانی را برایم تعریف کرد: " رضوانجان، یک داستان خوب برایت دارم که میتوانی آن را تبدیل به یک نمایش عالی کنی در بارۀ وضع بوروکراسی در لیبی. در منطقه "قوتالشعال" خری مرد. مردم به شورای محل گفتند. شورا گفت با ادارۀ بهداشت تماس بگیرید. ادارۀ بهداشت گفت کار ادارۀ محیط زیست است. محیط زیست گفت کار آتشنشانی است. آتشنشانی هم به ادارۀ دیگری حواله داد... و بعد ادارۀ دیگر به ادارهای دیگر... سرانجام خر پوسید و مایۀ شیوع بیماری وبا شد".
حکایت گروهبان لهستانی
نصف شب بود که من راهم را در مرز آلمان و فرانسه گم کردم. سرما و باران و مه و تاریکی دست به هم داده بودند و من از ناچاری و تنهایی به یک پمپ بنزین پناه آوردم. ناگهان سر و کله مرد میانسالی پیدا شد که پالتوی کهنه ارتشی به تن داشت. چانهاش پهن و جمجمهاش مثل ناپلئون بود. خودش را گروهبانی لهستانی معرفی کرد که در ارتش خارجی فرانسه خدمت کرده. از من دعوت کرد به خانهاش که در همان نزدیکی بود، بروم. در اتاق پذیراییاش نگاهم به جمجمهای آویزان از سقف افتاد که با گلوله سوراخ شده بود. میزبان داشت در آشپزخانه قهوه درست میکرد. از او پرسیدم: "چرا در اتاق پذیراییات این جمجمه را از سقف آویزان کردهای؟" با راحتی و با لحن محکمی گفت: "این جمجمه یادگاری است از وقتی که در مناطق قبیلهای بربرها در الجزایر گردان ما در سیدی بوالعباس بود".
کیف کوچم را برداشتم و پا به فرار گذاشتم به طرف پمپ بنزین. در راه با خودم هی گفتم و تکرار کردم: "رحمت خدا بر آن شهید و لعنت خدا بر این".
در دیار مردان
از سوی دیگر، آن چه که نویسندگان مقیم لیبی نتوانستهاند بنویسند و یا به ایما و اشاره به آن پرداختهاند، اکنون در نوشتههای لیبیاییهایی دیده میشود که درخارج کارشان را منتشر میکنند. از همه مشهورتر هشام مطر است که تا کنون دو داستان او ("در دیار مردان" و " کالبدشناسی ناپدید شدن") نامزد چندین جایزۀ ادبی بودهاست. هشام مطر درسال ۱۹۷۰ در نیویورک به دنیا آمده و در قاهره و طرابلس زندگی کرده و اکنون مقیم لندن است. از آن جا که پدر هشام مطر در قاهره ناپدید شد و گویا دستگاه امنیتی مصر او را به حکومت لیبی تحویل داد، هر دو داستان مطر به گونهای با آن چه در لیبی میگذرد، پیوند دارد. داستانهای او روایت رواج دروغ و دورویی، رشوه و فساد، کیش شخصیت، بیعدالتی و شکنجۀ کمیتههای انقلابی، روایت تحقیر زنان و سنتهای دستوپاگیر و شنود تلفنی در یک رژیم انقلابی است که به نوشته او در هر گفتگوی تلفنی در لیبی سه نفر حضور دارند. راوی داستان "در دیار مردان" بیشتر میکوشد تا تصویر روشنی به دست دهد از زندگی خانوادگی و روابط در جامعهای سنتی و نیز گرفتار انقلاب و تغییر. پدر راوی از مخالفان سیاسی است که گرفتار زندان کمیتههای انقلابی میشود. مادرش که ناخواسته با پدرش ازدواج کرده، چندان از زندگی راضی نیست. هنوز عاشق پسری است که فقط به خاطر نوشیدن چای با او، در یک کافه، یک ماه در خانه زندانی شدهاست. در بخشی از داستان "در دیار مردان" هاشم مطر تصویری از مادری ارائه میدهد که هم از جامعۀ مردسالار در رنج است و هم از تنهایی:
بازتشکر