داريوش رجبيان
آموزگاران همه روزه به تکرار می گفتند که نعمت آموزش و پرورش از ميراث لنين است و اگر لنين نبود، خانه های ما تاريک می ماند. به چراغ، "نور ايلييچی (لنينی)" می گفتيم. نام های تازه ملس (مخفف مارکس،انگلس، لنين، استالين)، ولادلن (ولاديمير لنين)، ويلی (ولاديمير ايلييچ) و مارلن (مارکس و لنين) در ميان مردمان تاجيک و روس و ازبک معمول شده بود.
تابلوهای عظيم، شعارها و نوشته ها و تنديس های متعدد "داهی" (رهبر) به هيچ روی اجازه نمی داد که يک روز دوران کودکی ام بدون يادی از لنين بگذرد.
با وجود اين، حساب لنين از برژنف و استالين و غيره جدا بود. هاله تقدس – هرچند کم نور - همچنان دور سرش باقی بود. ولی مطبوعات روسيه اندک اندک آن هاله تقدس را هم می شکست و خصلت هايی چون قساوت قلب و تنگ نظری را به لنين نسبت می داد که در گذشته ذکر آنها کفر محسوب می شد.
طبق عادت هر انسان شوروی، اين بار هم که گذارم به مسکو افتاد، به زيارت آرامگاه لنين رفتم. صف بازديدکنندگان بسی کوتاه تر از گذشته و حتا کوتاه تر از صف دکه جديد "مک دونالدز" کنار ميدان سرخ بود.
کارمندان موزه معروف لنين در حاشيه ميدان سرخ به طرفداری از بقای موزه امضا جمع می کردند. من هم زير طومار امضا کردم. با اين که ديگر پيرو لنين نبودم و حتا گرايش های مخالف لنينيسم داشتم و می دانستم موزه سرانجام بسته خواهد شد؛ اما نمی خواستم تاريخ فراموش شود. آن طومار بر عمر موزه فقط چهار سال افزود.
رحلت دوباره لنين
با همان شتاب، ابهت لنين رنگ می باخت و رهبر بولشويک ها از مسند والای انسان-خدای خطاناپذير پرستيدنی به پايه يک انسان ميرای پرخطا سقوط کرد.
در مرگ نام و کارنامه لنين اشک فراوانی ريخته شد و مرثيه های زيادی به همه زبان های شوروی سروده شد. اما ظاهرا کتاب تاريخ، بی پروا از اندوه دوستاران لنين، داشت ورق می خورد و يک کيش شخصيت ديگر که گمان می رفت جاودانه باشد، در حال فرو ريختن بود.
در پی آن، شهرهايی که نام لنين را داشتند، شتابان به نام های پيشين خود برگشتند. شهر پتروگراد که سال ١٩٢٤ پس از درگذشت لنين، لنين گراد شده بود، بر سر بازگشت به نام اسبق خود (سن پترزبورگ) به دو پاره تقريبا همسنگ موافق و مخالف تقسيم شده بود. مهم ترين سال های زندگی لنين با همين شهر پيوند خورده است.
در سال ١٩٩١، ٥٥ درصد جمعيت اين شهر به طرفداری از نام سن پترزبورگ رای دادند و نام شهر تغيير کرد.
تازه ترين ضربه به کيش شخصيت لنين در تاجيکستان سرنگونی آخرين تنديس او در شهر دوشنبه بود که در پايان ماه فوريه امسال انجام گرفت. قرار است به زودی ابوعبدلله رودکی جايگزين او شود.
اين تنديس لنين نخستين مجسمه رهبر بولشويک ها در تاجيکستان بود که سال ١٩٢٦، دو سال پس از مرگ لنين نصب شد. آن را با قطار از سن پترزبورگ به شهر ترمذ ازبکستان و سپس از آنجا با شتر به شهرک دوشنبه حمل کرده بودند.
اما آغاز پايان عصر لنينيسم از گلاسنوست (آشکارگويی) و پرسترويکای (بازسازی) ميخائيل گورباچف مايه گرفته است. گورباچف، به عنوان يک هوادار پر شور و حرارت لنين معتقد بود که حزب کمونيست شوروی از آموزه های لنين فاصله گرفته و فاسد شده است.
او تحت شعار بازگشت به لنينيسم راستين دست به اصلاحاتی زد که پايه های کيش شخصيت لنين را متزلزل کرد، غافل از آن که اين کيش شخصيت، پايه کل نظام بود و بدون آن حفظ اتحاد شوروی ناممکن می شد.
در پی گسستگی شيرازه های لنينيسم و اتحاد شوروی، جمهوری ها به استقلال خواسته و ناخواسته رسيدند و بازپس راهی را پيش گرفتند که با ظهور لنين رها کرده بودند.
نام و تصوير لنين امروز هم در اماکن مختلف مسکو به چشم می خورد؛ در خلال خشم هواداران سالمند لنين، نام و تصوير لنين را می توان در فرآورده های شرکت های سرمايه داری ای به مانند "مک لنينز" ديد که تصوير رهبر بولشويک ها را زير حرف زرين "ام" مک دونالدز قرار داده اند. اکنون به جای کتاب های متعدد لنين، بيشتر ودکا و تی شرت لنين را می توان ديد.
اما آيا بر سر آن همه مدافعان سختکوش و سختجان لنين و لنينيسم چه آمد؟ آيا شور و شوق آنها تصنعی و زمانه سازانه بود؟ با نگاهی به گذشته و تجربه زندگی در کشوری لنينی می توانم بگويم که احساسات مردم عادی عمدتا صميمی و صادقانه بود.
حتا جنبش های مخالف کمونيسم، در حالی که به سياست های رهبران وقت شوروی می تاختند، ندرتا لنين و عقايد او را به چالش می کشيدند. اما با گشوده شدن رازهای مگوی حزب کمونيست و آگاهی مردم از آن چه نمی دانستند، کيش شخصيت لنين به فنا رسيد و يک حقيقت ساده تاريخ تکرار شد که هر کيش شخصيتی فانی است.
واقعيت های تلخ امروز در تاجيکستان و ديگر کشورهای شوروی، بسياری را گرفتار نوستالژی دوران آسوده تر شوروی کرده، اما اندک کسی اعتقاد پيشينش به لنين را حفظ کرده است. از تقديس لنين ديگر خبری نيست.
زیبا بود
لحظه هایت سبز.
باز هم بنویسم، مخصوصن در این جا که جایگاه همه پارسى زبان هاست.