جنید رفیع
دگرگونيهای ريشه ای اجتماعی و فرهنگی افغانستان در سايه جنگ و هرج و مرج در سی سال گذشته چه اثری برجريان شعر نو گذاشته است؟ جنيد رفيع، شاعر و منتقد، در تحليلی بودشناسانه ازشعر معاصر امروز افغانستان به اين پرسش پاسخ داده است که اين متن فشرده آن است:
وقتی مسأله نو بودن در هر چيز مورد مطالعه قرار می گيرد، زمان با تمام هيبتش خود را می نماياند. برای آنکه نو در بستر زمان به سر می برد و اتفاقی است که در يک مقطع تعريف شدۀ زمانی روی می دهد. موجوديت نو وابسته به زمان و قائم به آن است.
خصوصيات نو بودنی که در اينجا به آن نظر داريم، شکستن عناصر فرمی شعر گذشتگان نيست، بلکه به حيات درونی شعر معاصر مربوط است؛ ورود به قلمرو درون بودی در شعر، و مرکز قرار گرفتن فرد در منظومۀ شمسی شعر مورد نظر است. در بين شاعران دهه های قبل، ممکن است شعر پاره ای از آنها، آن درون گرايی و بيان فرديت و تن ندادن به سلايق جمع را داشته باشد اما در بين شاعران امروز، بخصوص در بين شاعرانی که در قالب های غير عروضی شعر می گويند، شعر فرد گرايانه عموميت يافته است. شاعران به دنبال دگرديسی های مختلف و شکننده و تجربۀ حال های متناقض که اغلب انعکاس صدای من ِ اجتماعی در نهادشان به شعر بدل می شد، حال به دنبال آن گم کردۀ درونی خويش اند و سعی در به سخن آوردن آن دارند.
شعرهای سالهای اخير شاعران افغانستان بازگو کننده من تنهايی است که فقط خود شاعر است، يعنی اکثر شعرها فقط از شاعر خود نمايندگی می کنند و زبان حال خاص اويند، نه بيشتر. درست مانند صحنه سياسی افغانستان، اين فرد است که دست به اقدام می زند، انتخاب می کند؛ خواه انداختن برگ رأی باشد و خواه امور ديگر، شاعر اين روزگار می خواهد من ِ غمزدۀ خود را بسرايد و در اين ابزار، هستی به روايت اوست که عينيت می يابد. در يک نگاه ويژگی های شعر معاصر افغانستان را در چهار مورد زير خلاصه می توان کرد.
۱ – من به عنوان ستاينده معشوق عرفی
۲ – من به عنوان مصلح و روشنفکر اجتماعی
۳ – من انقلابی و گروه گرا
۴ – من مغموم و تنها و فرد
در سه بخش اول شاعر در ميان جمعيت به چشم می خورد و اکثرا در لباس کسی که در مردم چيزی را بر می انگيزد، عمل می کند و اين برانگيختن مانند گفتگويی است که بين شاعر و مخاطبان جريان می يابد؛ بدين معنی که شعر شاعر کاملا متاثر از اتفاقات پيرامون است در حالی که بخش چهارم اين گونه نيست. شاعر حتا در ميان جمعيت نيز تنها است.
در شعر دهه سی و چهل هنوز باقيماندۀ مقلدانه و عرفی "من ِ" غنايی در قالب های بجا مانده از گذشته سروده می شد. به سنت شعری قرون گذشته، تغزل شاعرانه، با لحن حکيمانه و با اشاره ها و نکات اخلاقی، پند و اندرز، حکايات منظوم و ... همراه بود. جريان آن سالها در واقع ادامه همان خطی بود که از گذشته تا سدۀ سيزدهم در افغانستان رايج بود. حتا معشوق به عنوان قبله شعر تغزلی و غنايی – در تمام ادوار شعر فارسی، آن جان جاويدان و بالنده را در شعر معاصر نداشت. شايق جمال، شايق افندی، صوفی صاحب عشقری، نويد، ملک الشعرا قاری عبدالله، نديم کابلی، مولانا قربت، نديم قيساری، استاد بی تاب و ديگران، از اين دسته اند، و من شاعری شان، معشوق – الگوی شان را می ستود، نه از آن خود را. بی آنکه قصد تخطئۀ شعر اين شاعران در ميان باشد ناچار تأکيد می کنيم که من شاعری آنان، ما به ازای شعرهای گذشته زبان فارسی است و از آن فراتر نمی رود.
در کنار اين شاعران برخی ديگر از شاعران بوده اند که شعرشان را می توان مقدمه يی بر جريان های روشنفکری معرفی کرد. من ِ شاعر اين گروه در پی آن است تا مردمش را به بيداری و مبارزه با جهل بر انگيزد. افکار ترقی خواهانه سياسی – اسلامی به پيروی از سيد جمال افغانی و اقبال لاهوری و برخی ديگر از روشنفکران و فيلسوفان عربی بين اين شاعران برجسته است. در جريان قبلی شاعر فقط نسبت به معشوق مسئوليت و وظيفه داشت، اما در اين جريان شاعر وظيفه حرفه ای خود را روشنگری می داند و مولفه های دنيای جديد را به مخاطبان خويش می شناساند و دغدغه های اصلی مردم يعنی استبداد را بيان می کند. شاعر روشنگر مجرايی است برای بيان شخصيت جمعی اش. هيچ خط حايلی بين من فردی و من جمعی شاعر وجود ندارد. قالب های شعری نزد اين شاعران البته تا دهۀ سی و چهل همان قالب های شناخته شده قديمی بود. ولی در همين دوره بود که فرم های نو تجربه شد.
دسته سوم شاعرانی هستند که در دهۀ چهل و پنجاه زندگی می کردند و فعل و انفعالات احزاب سياسی و سقوط و شکل گيری حکومت ها و رواج مشی انقلابی چپ را در دنيا و کشور تجربه می کردند. برای اين گروه آنچه در درجه اول اهميت قرار داشت، بيان و طرز ديد گروهی خودش بود، گروهی در ميان گروههای فراوان سرگردان ديگر. من شاعر در اين دوره اسلحه ای بود که به قصد نابود کردن طرف مقابل، به سمت دشمن شليک می کرد. و باز هم من حقيقی شاعر، من مفرد او نبود که شعر می شد. بلکه من شعر متاثر از من جمعی اش بود. معراج شاعر اين بود که پرچم آزادی مردم را به باور خويش بر چکاد جايی بر افرازد. به اين ترتيب باز هم شاعر به جای بازنمايی من خويش، به بازنمايی موهوم يک من جمعی می پرداخت. شعر در اين دوره شعاری است از طرف يک ايدئولوژی خاص. چه چپ و چه راست. نکته جالب اين است که تا پيش از اشغال افغانستان چنين چيزی را شاهد نبوده ايم اما بعد از اشغال من ِ ديگر شوندۀ شاعرانگی از فضاهای انتزاعی يا کمتر اجتماعی پيش از دوره اشغال به صورت من ِ انقلابی، من ِ ايدئولوژی زده، من ِ رزمنده، من ِ وطن پرست، من ِ قهرمان، من ِ چريک و من ِ.... در آمد. در اين دوره شاعران گاه به اوزان نيمايی و گاه به شعر سپيد روی می آورند. برای اينکه اين قالب ها با مضمون اجتماعی سازگار ترند.
از درون اين من مغلوب، من ديگر باره ای که با خصوصيات آن من های ديگر شاعران کمی متفاوت است سر بر می کشد ( دسته چهارم ) و در بردارنده همه کسانی است که دگرگونه می نگرند. اين شيوه رويهمرفته حاصل شکست است. از شکست قهرمانان و فروريختن آنان در ذهن مخاطبان تا شکست دولتها و سياستها و شکست عواطف و سرخوردگی وسيع اجتماعی. با وجود اين عوامل ديگر نيز در اين امر موثر بوده اند. از جمله اينکه شاعران مهاجر در ايران جريان های دگرگون شونده ادبيات ايران و هوای هر دم ديگر-شونده اش را زندگی کردند و در پاره ای موارد تأثير گذار بودند.
در اين دوره ديگر شاعر در پی قبولاندن باور و اعتقاد خودش نيست. خودش را می سرايد و لاغير. گو اينکه فراموش شود و به نسيان سپرده شود. چنين وضعی که توصيفش را کرديم، آخرين مرحله حرکت شعر معاصر فارسی افغانستان است که خود نتيجه مقدماتی است که در دهه های قبل چيده شده بود. می توان حتا آن را « شعر بن بست » ناميد چرا که به ندرت در آن دشت های باز و راههای بی نهايت ديده می شود.