برای او در گرجستان دو موزه ساختهاند؛ دو موزه بر پایه دو نگاه. یکی در شهر گوری (Gori) در زادگاه او و در کنار خانه پدریاش؛ موزهای پر از عکسها و اشیاء و یادگاریها برای روایتی از قهرمانی او. داستان پسری که در ۱۸دسامبر ۱۸۷۸ یا ۱۸۷۹ در خانهای کوچک به دنیا آمد و در کوچههایش بازی کرد و به دبستان رفت و نسبتا با تهیدستی بزرگ شد.
پدرش کفاش بود و مادرش تمیزکار در خانهها. او به اصرار مادر به مدرسه مذهبی رفت تا کشیش شود. اما در نیمه راه با خواندن کتابهایی در باره تکامل و فلسفه دگرگون شد و تا جایی پیش رفت که هم خود منکر خدا شد و هم بسیاری را به بیخدایی فراخواند. سرکشی و شیفتگی به افکار مارکس مایه آن شد که از مدرسه بیرونش کنند. قهرمانی او در این روایت از زمانی آغاز میشود که به شورشیان پیوست و همانند بسیاری از مخالفان تزار ها نه تنها از هر ابزاری برای سرنگونی تزار ها بهره گرفت بلکه از سازماندهندگان چنین کارهایی شد. او برای رسیدن به هدف از هیچ کاری ابا نداشت و در این راه به تبهکاری، دزدی و آدمکشی هم دست میزد. شاید همین حس مایه آن شد که او خود را استالین (مرد پولادین) بنامد. داستان سرکردگی او در سرقت بزرگ از بانک تزاری در تفلیس برای رساندن پول به لنین زبان زد همه است.
در برابر موزه گوری، مجسمه او با کتابی در دست به شما خوشامد میگوید. آن سویتر از مجسمه خانهای را میبینید که استالین در آن تولد یافت و بزرگ شد. خانهای کوچک با چند اتاق و زیر زمینی که از آجر و چوب ساخته شده. گفته میشود که پدرش در زیر زمین کفاشی میکرده و یک اتاق خانه هم در اجاره بوده است.
اما خود موزه گوری، موزهای است با سنگ مرمر و رواقهای بلند و تالارهای دراز و خاطرات نیک و تصاویری بسیار از لبهای خندان و سخنرانیهای پر هیجان. نقش و نگارهای او با سبیل پُرپشتش بر هر چه که میشده حک شده و بر همه چیز دیده میشود. از پیپ تا قمقمه آب و جام شراب تا مینیاتور اهدایی از سوی سازمان مرکزی جوانان حزب توده ایران با زیرنویس فارسی به این شرح: یاد رفیق استالین کبیر قرین افتخار باد!
همچنین نقش او بر قالیچههای ترکمنی و ازبکی و آذربایجانی در اندارهها و رنگهای گوناگون و هدیههایی از چین و ویتنام و قارههای دیگر. یکی از تصویرهای استالین بر قالیچهای از ایران دیده میشود که در کنارش نوشته شده: کار استاد ابراهیمزاده.
پیکرههای جورواجور و نقاشیهای گاه بسیار ارزنده در تالارها بسیار است. عکسهای سیاه و سفید او در جوانی و میانسالی و روزنامههای آن زمان بويژه در دوران قدرت او سرتاسر دیوارها را پوشانده است. مانند عکسهایی از حضور او در کنفرانس تهران در سال ۱۹۴۳در کنار چرچیل و روزولت. یا هم نشینیاش با نویسندگان که نشان میدهد استالین که زمانی روزنامهنگار بود٬ اهل بحث بوده و کتاب میخوانده و مینوشته. راهنمایان موزه از استالینی که دنیا به عنوان دیکتاتوری خونخوار میشناسد چیزی نمیگویند. اما در میان بازدیدکنندگان گهگاه ممکن است بشنوید که کسی با شگفتی و یا دشنام از او یاد میکند اما بیشتر زیرلب.
استالین از سفر با طیاره میترسید و با قطار سفر میکرد. واگن پولادین ویژه او را هم به کنار این موزه آوردهاند. گویا نزدیک به ۸۰ تن وزن آن است. ورود به واگن پولادین استالین با حمام و دستشویی و اتاق مخابرات٬ اتاق کار و پذیرایی با قالی خوش نقش و نگار ایرانی تنها جایی است که حسی به شما میدهد که استالین در اینجا میزیسته و با آن به تهران و دیگر جاها رفته است. با خودم گفتم که ای کاش این قالی را از زیر پاها بر میداشتند و در موزه نگهداری میکردند. کسی در باره این قالی که از کجا آمده چیزی نمیدانست.
اما این یک روی سکه بود.
در موزه و نمایشگاه دیگر که در شهر تفلیس در کنار موزه ملی گرجستان بر پا شده روایتی دیگری داریم از رویدادهایی که در موزه اول نیامده. نام موزه هم خود گویای محتوای آن است: موزه هفتاد سال اشغال گرجستان از سوی شوروی (۱۹۲۱-۱۹۹۱).
در این موزه تا دلتان بخواهد سیاهی هست و تاریکی و سخن از وحشت سازمان یافته. از اردوگاههای کار اجباری تصویرها و فیلمهایی میبینید که شما را دگرگون میکند. از سرکوب و شکنجه و قتل و تبعید داستانهایی میشنوید که به انسانیت بشر بدبین میشوید. داستانهایی از آرمانگرایانی که خشونت را تقدیس میکردند و «داس مقدس تاریخ» برای آنها ابزاری بود برای ایجاد جامعهای فاضله که هرگز نیامد٬ و فقط خشونت را به عادت و سنت بدل کرد و مکتبی شد برای نشان دادن انقلابیبودن و برای کشتار و سر به نیست کردن دگراندیشان و مخالفان.
گوری در ۸۰ کیلومتری شمال غرب تفلیس٬ شهری است در کنار راه ابریشم. و در نزدیکیاش در میان تپهها غارهایی تاریخی است که گویا زمانی کاروانسرای بازرگانان راه ابریشم هم بوده است.
استالین جوانیاش را در گوری و تفلیس گذراند و کارهای سیاسیاش را در همینجا با پیوستن به حزب سوسیال دمکرات آغاز کرد و بعد به بلشویکها یا جناح اکثریت حزب پیوست و در جرگه یاران لنین در آمد. از سال ۱۹۰۲ تا ۱۹۱۳ پنج بار توقیف شد و هر بار فرار کرد. برای "روزنامه پراودا" مقاله نوشت. به سیبری تبعید شد و با پیروزی انقلاب اکتبر در ۱۹۱۷برگشت و در دولت لنین کمیسر خلق ملتهای شوروی شد. در سال ۱۹۲۲ دبیرکل حزب کمونیست شد. لنین در ۱۹۲۴ مرد٬ و استالین عضو هیات رهبری شد. تدریجا این فرصتشناس ۴۵ساله گرجی یاران خود را به کرسیهای قدرت نشاند و رقیبانش (از جمله تروتسکی) را یکی پس از دیگری از سر راه خود برداشت. او از سال ۱۹۲۷به بعد رهبر بلامنازع شوروی شد. و با آمدن او دستگاه حکومت ترس و وحشت همهجا را فرا گرفت.
استالین راه خود را از مسیر لنین جداکرد و در راه صنعتی و اشتراکیکردن شوروی جان مردم بسیاری را گرفت. جنگ دوم جهانی که ویرانی و هزینههای بسیار داشت و سرانجام به پیروزی غرب و شوروی در برابر آلمان نازی انجامید٬ سرنوشت ملتها و کشورهای بسیاری را به دست استالین سپرد. و او خدایگان اردوگاه شرق یا نیمی از جهان آن روز شد.
استالین حکومت خود را دمکراسی واقعی میدانست. البته خود او در اوج اختناق در سال ۱۹۳۷ در یک سخنرانی در ستایش از حکومت شوراها سخن گفت و در بخشی از آن مدعی شد که: «در تاریخ جهان هر گز انتخاباتی چنین آزاد و دمکراتیک نبوده است...»
استالین میخواست از ولایات مرزی شمال ایران هم حکومتهای جداگانه بسازد. در آذربایجان و کردستان این کار را کرد. اما با آمیزهای از بیداری سیاستمدارانی چون قوامالسلطنه و فشار غرب کامیاب نشد.
استالین سرانجام در ۵ مارس ۱۹۵۳ در خواب درگذشت. اما سالها از مرگش گذشت تا جانشینانی چون "خروشچف" بتوانند او را به ستمگری و ترور و دروغ و جعل تاریخ متهم کنند و بگویند دوران اودوران حکوت دروغ و چاپلوسی و وحشت بوده است. دوره استالین زدایی در شوروی آغاز شد. از جمله نام شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان که "استالین آباد" شده بود دوباره به دوشنبه برگشت. اما در بسیاری از مناطق شوروی٬ از جمله گرجستان و بويژه در زادگاه خود او دههها طول کشید تا از محبوبیت او کاسته شود.
موزه گوری که در زمان استالین به نام موزه تاریخ پایهگذاری شده بود٬ پس از مرگش تکمیل شد و بسیاری از هدایایی را که به او داده شده بود به این موزه آوردند مانند ابزار دفتر کار و اتاق پذیراییاش از کرملین. و نیز واگن قطارش را که در سال ۱۹۸۵ در انبارهای راهآهن شوروی پیدا کردند.
استالین در زادگاهش همچنان محبوب است. پس از استقلال گرجستان دولتها میخواستند موزه را ببندند. مدتی هم بستند و نام آن را موزه فجایع گذاشتند. اما طرفداران او در شورای شهر بر مخالفان چیره شدند. مخالفان چندین بار مجسمههای او را برداشتند و هر بار مجبور شدند مجسمه را به جای اولش برگردانند. دولت گرجستان در واکنش به همین اصرار طرفداران او٬ موزه فجایع شوروی را در تفلیس برپا کرد.
طرفداران استالین در کنار وفاداریهای مرسوم محلی میگویند این برای گرجستان که پیوسته جای تاخت و تاز همسایگانش بوده٬ مایه افتخار است که یکی از فرزندانش به عنوان سیاستمداری زیرک و توانا بتواند بر نیمی از جهان حکم براند.
در هر حال از نگاه هواداران او٬ موزه شهر گوری٬ موزهای است در خور چنین فرزندی. از نظر آنها حتا اگر بسیاری او را دوست نداشته باشند باز هم به دیدن زادگاه او خواهند آمد. و این کار برای اعتبار و مهمتر از آن اقتصاد شهر گوری سودمند است.
گرجستان امروز٬ از آن گذشته بسیار فاصله گرفته و انتخاباتش آزاد و دمکراتیک است. مردم گرجستان و بويژه نسل جوان همانند برخی از کشورهای شوروی پیشین که به آزادی و دمکراسی رسیدهاند٬ میخواهند آن گذشته سیاسی تاریک را فراموش کنند و پیشرفت و آینده را در اروپاییشدن بجویند.
در نمایش تصویری این صفحه موزه استالین را در زادگاهش میبینید.
سبیل های من استالین وار نیست!
در دوران پر تلاطم سال های پس از شهریور 1320 تا 1332 یکی از نمایه های آشکار اعضای حزب توده و یا کسانی که به بلشویسم سمپاتی داشته و درپی خلق ایرانستان بودند، دارا بودن سبیل هایی پرپشت و بلند همچون رفیق یوسف شوگایلی استالین بود.
در نبردهای خیابانی و یا به هنگام دستگیری نخستین مجازات رفقا قیچی و یا ماشین نمودن سبیل های پرپشت بود، البته در آن سال ها سبیل های دوگلاسی و کله های روغن زده سر و صورت جوانان خوش بر و روی تهرانی را صفایی داده و بدور از سیاست با خوبرویان خیابان اسلامبول و لاله زار و سر پل تجریش به عیش و خوشی می پرداختند.