چندی پيش در کشور هلند همايشی برگزار شد با شرکت روزنامه نگاران و ويراستارانی از رسانه های اروپايی و عرب مثل لوموند، الجزيره، بی بی سی، العربيه، اکونوميست و بسياری ديگر برای بحث در باره پرسشهای اساسی در ژورناليزم و چگونگی پوشش تحولات خاورميانه. در يکی از جلسات از يوريس لويندايک، روزنامه نگار هلندی، دعوت شده بود در باره پوشش مسائل خاورميانه در رسانه ها صحبت کند.
اين روزنامه نگار چند کتاب پرفروش به نام "مرد خوب هم گاهی زنش را می زند"، "آنهاهم مثل آدم اند" و"زيرچادر"، " نوشته است. جديد ميديا از آقای يوريس لويندايک اجازه گرفت تا سخنانش را به فارسی منتشر کند.
خانمها و آقايان،
مردم معمولا سخنرانی هايشان را با جمله 'بسيار مفتخرم ' شروع می کنند. پس اجازه بدهيد من هم پيش از هر چيز بگويم که بسيار مفتخرم که برای شما صحبت می کنم.
و بايد هم مفتخر باشم. من اهل هلند هستم، کشوری که در حاشيه دستگاههای اصلی توليد خبر قرار گرفته، در حالی که شما از مرکز اين دستگاهها می آييد. تصميماتی که در آتلانتا، لندن، پاريس، قاهره، و قطر گرفته می شود که کدام خبرها پوشش داده شود و اين پوشش به چه نحو باشد، در چگونگی ارائه اخبار خارجی در کشورهايی چون هلند، مستقيما تاثير می گذارد.
رک و راست بگويم وضع در واقع بدتر است. تا وقتی که شما خبری را پوشش ندهيد، آن خبر برای سردبيران اخبار خارجی در هلند خبر نيست. يادم می آيد وقتی در شرق بيت المقدس زندگی می کردم يک انفجار انتحاری در مقابل خانه مان رخ داد. من فورا با سردبير روز تماس گرفتم و خبر را دادم اما او با خونسردی گفت: مطمئنی؟ چون سی ان ان هنوز خبری در اين مورد پخش نکرده.
بنابراين باعث افتخار من است که با شما دروازه بانان واقعيت صحبت کنم. اما در عين حال کمی ترسناک هم هست. به هر حال می خواهم اين موضوع را با شما در ميان بگذارم که ما روزنامه نگاران غربی اگر با خودمان روراست باشيم می بينيم که نمی توانيم از پس پوشش اخبار جهان عرب و خاورميانه بر آييم.
شايد بپرسيد چرا؟ همه ما، حداقل بعضی از ما که در اين جهت سخت تلاش می کنيم. به يمن اينترنت اکنون به منابع خبری بسيار بيشتری دسترسی داريم. حتی شبکه خبری انگليسی زبان الجزيره براه افتاده، و از وقايع يازدهم سپتامبر به بعد منطقه ای که پوشش می دهيم 'خوراک روز' است - يعنی جای بيشتری به خبرهای آن اختصاص می دهند و پول بيشتری برايش تهيه اين خبرها خرج می شود.
مشکل ما اما آن طرف قضيه است. يعنی مخاطبانمان، که مشتری محصولمان هستند. و ايراد کار از ابزاری است که برای بيان خبر بکار می بريم، يعنی در واقع کلمات. متاسفانه بايد بگويم که کلمات به حدی ما را محدود می کنند که اساسا هر تصويری که از وقايع خاورميانه ارائه می دهيم مخدوش است. مشکل سه نوع است:
اغلب مجبوريم کلماتی بکار ببريم که برای مخاطبانمان هيچ معنی ندارند. گاه بايد کلماتی بکار ببريم که برای مخاطبان غربی ما معنی کاملا متفاوتی دارند و سوم اينکه مجبور می شويم کلماتی بکار ببريم که در خود پيشداوری دارند.
بگذاريد با کلماتی شروع کنم که برای مخاطبان غربی غريب است، به اين معنی که بدون هيچگونه تجربه ملموسی اين کلمات را بکار می برند. دو کلمه به فکرم می رسد: اشغال و ديکتاتوری.
چرا پس از گذشت پنج سال از حملات يازدهم سپتامبر هنوز بحث واقعی بين روشنفکران جريان ندارد که آيا حمايت سياسی، فنی، اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی از ديکتاتورهای جهان عرب به نفع ماست؟ چطور روشنفکران غربی بارها و بارها از اعراب مسلمان می خواهند که در باره دين خود آزادانه بحث کنند و آنرا مدرنيزه کنند در حالی که ديکتاتورهای عرب مانع از اين براه افتادن اين بحث ها می شوند، و همين ديکتاتورها بقای خود را تا حدی مديون حمايت غرب هستند؟
آيا علت می تواند اين باشد که آن مفسران غربی بدون اينکه واقعا درکی از ديکتاتوری داشته باشند و بدانند که چطور هر تفکری از جمله همان نوپردازی تفکر اسلامی را خفه می کند، کلمه 'ديکتاتور' را در نوشته های خود بکار می برند؟ بگذاريد چند مثال در مورد کار خودمان در هلند برايتان بزنم: (شايد وضع در جاهای ديگر بهتر باشد اما شک دارم).
يادم می آيد وقتی روزنامه نگار بودم سردبيرم با عصبانيت توبيخم می کرد که چرا اينقدر طول کشيد که ويزای عراق (تحت حکومت صدام) بگيرم. و بالاخره کی قرار است به ليبی بروم؟ خبرنگاری به من زنگ می زد تا شماره تلفن سرويس مخفی اردن را بگيرد، و مميز حسابداری می خواست از تمام کسانی که در عراق تحت حکومت صدام رشوه دادم، رسيد برايش بياورم.
حقيقت دردناک اين است که اين سردبيران و مميز ها و همکاران من مشتاقانه خبرهارا دنبال می کردند. روزنامه می خواندند و اخبار تلويزيون را می ديدند. مشکل اين است که هيچوقت در خبرها توضيح نمی دادند که ديکتاتوری واقع يعنی چه. حتی اگر در باره ماهيت حکومت ديکتاتوری هم خوانده باشيد تضمينی نيست که آنرا درک کنيد. تابستان امسال کتابی منتشر کردم که صد صفحه اولش را به يک موضوع اختصاص دادم: سعی کردم شرح دهم که زندگی تحت يک حکومت ديکتاتوری يعنی چه: ترس، بد گمانی، شستشوی مغزی و فساد. يعنی نابودی منابع بشری، از بين بردن عزت نفس افراد و افکار عمومی. ناشر من که در توليد کتاب نقش داشت و بارها آن را خوانده بود، به نمايشگاه کتاب فرانکفورت رفت و خوشحال برگشت. به يک ناشر عرب برخورده بود که به کتاب من علاقه نشان داده بود. با خوشحالی گفت که بزودی در جهان عرب مطرح خواهم شد.
مجبور شدم به ناشرم توضيح بدهم که اگر يک حکومت ديکتاتوری اجازه دهد کتابی در کشورش چاپ شود که در باره ماهيت شنيع ديکتاتوری سخن می گويد، ديگر ديکتاتوری نيست. حتی فرد هوشنمد و فرهيخته ای مانند ناشر من که صد صفحه در باره 'جو رعب و وحشت' که جزو ذات هر حکومت پليسی است خوانده بود، نتوانسته بود اين اصل را با واقعيت تطبيق دهد.
همين مشکل در باره کلمه اشغال هم وجود دارد. چرا تشکيلات فلسطينی همواره تحت فشار است که ثابت کند 'برای جلوگيری از خشونتها با اندازه کافی تلاش می کند'، در حالی که از سخنگويان دولت اسرائيل به ندرت سوال می شود که 'آيا برای مقابله با اشغالگری به اندازه کافی تلاش کرده اند؟' آيا علت می تواند اين باشد که افکار عمومی در غرب بطور غريزی می داند که خشونت تروريستی چيست اما کلمه 'اشغال' هنوز يک واژه انتزاعی و به اصطلاح کلمه ای 'بی معنی' است؟
قطعا اخبار مربوط به وقايعی که در حکومتهای ديکتاتوری رخ می دهد به روزنامه های غربی و بولتن های خبری غرب می رسد. اما مشکل ديگری اينجا بروز می کند. وقتی روزنامه نگاران وقايع جاری در حکومتهای ديکتاتوری را شرح می دهند از واژه های رايج در حکومتهای دموکراتيک استفاده می کنند. بنابراين کلماتی مانند 'پارلمان' يا 'قاضی' را بکار می بريم، می گوييم رئيس جمهور مبارک و نه ديکتاتور مبارک، و مثلا می گوييم حزب دموکراتيک ملی درحالی که چيزی که حرفش را می زنيم نه دموکراتيک است و نه اصلا حزب است. از استاد دانشگاهی در يک کشور عربی نقل قول می کنيم بدون اينکه اشاره کنيم که اين استاد دانشگاه تحت نظر پليس مخفی است. و وقتی تصاوير تلويزيونی از يکی دو مرد جوان خشمگين را می بينيم که در کشوری که حکومت پليسی دارد پرچم دانمارک را آتش می زنند، آنرا 'تظاهرات' می خوانيم و نه حرکتی نمايشی.
قطعا همه روزنامه نگارانی که در اينجا حضور دارند می دانند که معنی اشغال و ديکتاتوری چيست؟ ما در کشورهای عربی و سرزمين های فلسطينی زندگی و کار کرده ايم. دوستان و بستگانی داريم که وقتی واقعا نياز داشته باشند نمی توانند به حکومت قانون تکيه کنند. می دانند که اساسا بی دفاع هستند. اما چطور می توان اين را به مخاطب غربی فهماند؟ 'واقعا' فهماند؟ مخصوصا وقتی که واژه هايی که بکار می بريم چنين القا می کند که حکومتهای دموکراتيک و پليسی اساسا يکی هستند. پارلمان دارند، رئيس جمهور دارند و بهتر از همه "انتخابات".
از اين رو بعضی کلمات برای مخاطب عادی غربی بی معنی است و بعضی ديگر معنی کاملا متفاوتی با واقعيت دارد. اما کلماتی هم هستند که اساسا جانبدارانه اند. کافی است فقط ده دقيقه شبکه های خبری تلويزيونی را تماشا کنيد.
کدام عبارت درست است؟ 'اسرائيل'، 'نهاد صهيونيستی'، يا 'فلسطين اشغالی'؟ بايد بگوييم 'انتفاضه' يا 'هولوکاست جديد' يا 'مبارزه در راه استقلال'؟ آيا آن سرزمين ها 'مورد مناقشه' است يا 'اشغالی'؟ و آيا بايد برايش فعل 'تسليم کردن' را بکار برد يا 'باز گرداندن'؟ وقتی اسرائيل بنا به پيمانی که امضا کرده وظيفه ای را انجام می دهد آيا بايد بگوييم 'امتياز' داد؟ آنچه بين اسرائيلی ها و فلسطينی ها جريان دارد 'مذاکره' است؟ در اين صورت فلسطينی ها چه برگ برنده ای دارند؟ زيرا که کلمه 'مذاکره' تلويحا به معنی بده بستان بين دو طرفی است که کم و بيش در يک موقعيت قرار دارند.
پس کلمات را از موضع کدام طرف بکار ببريم؟ بی معنی است اگر خبرمان را با اين جمله شروع کنيم: امروز در يهوديه و سامريه / اراضی فلسطينی نشين/ اراضی اشغالی / اراضی موردمناقشه، سه فلسطينی بی گناه / سه تروريست مسلمان / ... عرب، بدست دشمن صهيونيستی / نيروهای دفاعی اسرائيل، نابود شدند / وحشيانه به قتل رسيدند / کشته شدند.
نمی دانم وضعيت در کشورهای شما چگونه است، اما در هلند اگر کسی مشکلی را تشخيص داد همان شخص موظف است راه حلی هم ارائه دهد. در اينجا بايد بر خلاف انتظار هموطنان معمولا خوشبين هلندی ام رفتار کنم چون هيچ راه حلی برای مشکل زبانی که مطرح کردم ندارم.
اما رسانه های غربی در مورد يک دسته از واژه ها می توانند بهتر عمل کنند. می خواهم بحث را با اين کلمات 'غير قرينه' به پايان ببرم.
چرا وقتی يک يهودی ادعا می کند که يک سرزمين خاص از سوی خدا به او اعطا شده، او را 'فرا ملی گرا' می خوانيم در حالی که اگر يک مسلمان همان ادعا را بکند 'بنيادگرا' خوانده می شود؟ چرا يک رهبر يا ديکتاتور عرب وقتی خط مشی سياسی متفاوتی با غرب در پيش می گيرد 'ضد غرب' خوانده می شود اما اين ترکيب را برای طرف مقابل به کار نمی بريم؟ حداقل من خودم هيچوقت نديدم يک سياستمدار آمريکايی 'کاملا ضد عرب' توصيف شود. يک سياستمدار اسرائيلی که معتقد باشد خشونت تنها راه تامين امنيت برای مردمش است 'باز' خوانده می شود. اما تابه حال ترکيب 'باز فلسطينی' را جايی شنيده ايد؟ نه، چون طرف فلسطينی، 'افراطی'، 'بنيادگرا'، و يا به سادگی 'تروريست' خوانده می شود. اگر يک سياستمدار اسرائيلی به گفتگو اعتقاد داشته باشد 'کبوتر' خوانده می شود. آيا تابه حال شنيده ايد بگويند 'کبوتر فلسطينی'؟ نه، آنها را 'ميانه رو' می خوانند که تلويحا به اين معنی است که هر فلسطينی ذات خشنی دارد که خدا را شکر اين يکی معتدلش کرده است. هيچگاه شنيده ايد بگويند يک غربی ميانه رو؟ يک آمريکايی ميانه رو؟ يا يک هلندی ميانه رو؟