وقتی با همسرم از مرز ترکیه وارد گرجستان می شویم انگار وارد دنیای دیگری شده ایم. این را خیلی زود می شود فهمید، از ظاهر اولین دکه هایی که در این طرف مرز پراکنده شده اند، ازخط عجیب و غریب تابلوهای مغازه ها و اجناسی که نمی شناسی، از زبانی که بلد نیستی و پول مملکتی که نداری. همه چیز غریب، همه چیز عجیب.
بعد از عبور ازمرز در کافه درب و داغانی نشسته، نوشابه ای می خوریم و فکر می کنیم عجب غریبیم.
از این جا باید به "باتومی" دومین شهر گرجستان رفت. "باتومی" همین نزدیکی هاست و بیست، سی کیلومتری بیشتر فاصله ندارد. دنبال تاکسی یا اتوبوسی رسمی هستیم که نمی یابیم، به ناچار با ترس ولرز سوار یک ماشین شخصی می شویم. در ترکیه خیلی چشم مان را از جاده های گرجستان و خطر تلکه شدن ترسانده اند.
اولین تصویری که از باتومی می بینیم اگر مؤدبانه بگوئيم "نامطلوب" و اگر رک بگوئيم "وحشتناک" است. شهر چیزی نیست مگر ساختمان های سیمانی مسکونی مدل روسی که گویی سال ها است در آن زندگی کرده اند بی آنکه دستی به سر و رویش کشیده باشند.
در مرکز شهر دست فروش ها غوغا می کنند. گوئی از هر پنج نفر ساکن باتومی یکی دست فروشی می کند. اینجا اولین شهری است که از جمهوری های سابق شوروی می بینیم و به راستی شوکه می شویم.
بندر باتومی اگرچه از ایران بسیار دور است، اما برای چند قرن نقش "دروازه اروپا" را برای ایران بازی کرده است.
در زمان قاجاریه که پای ایرانیان کم کم به اروپا باز می شود، تنها راه رسیدن به غرب، سوار کشتی شدن در بندر انزلی، رسیدن به باکو، آنگاه گذشتن از قفقاز، تفلیس، نشستن در کشتی در باتومی ، عبور از دریای سیاه و بالاخره رسیدن به استانبول و آنگاه بلغارستان و اروپا بود.
در آن دوران راهی زمینی برای رسیدن به استانبول وجود نداشت. شاهان قاجار درطی چندین سفر فرنگ خود، همین مسیر طولانی را طی می کردند.
مسیر ٨ ساعته ما با قطار از باتومی به تفلیس، مسیری است سراسر سبز و زیبا. ایالت "آدجیو" که ما از میان آن می گذریم سرسبز ترین ایالت گرجستان است. بهار است و برگ های تازه سبز شده، جنگل ها را سبز تر و طبیعت را شاداب تر کرده است.
در مسیرمان از شهری به نام « گوری» می گذریم. "گوری" زادگاه استالین است. اینجا شاید تنها شهر دنیاست که مجسمه استالین هنوز برپاست و محبوبیتش برجا. این را خوانده ام و خودم ندیده ام. آنچه دیدم ، تابلوی بزرگ استالین بود در ایستگاه قطار. همان عکس مشهورش در یونیفورم سبز نظامی.
هر چه به تفلیس نزدیک تر می شویم آبادی ها بیشتر و هیجان ما افزون تر می شود. چرایش را واقعاً نمی دانم . تا اینجا که گرجستان همان قدر برایم دور است که سرزمینی در آنسوی سیبری. باید حافظه تاریخی در کار باشد. آن هم حافطه تاریخی مشروطیت.
تفلیس آشناست چرا که روزنامه ملانصرالدین در آن چاپ می شد و تفلیس آشناست چرا که روشنگران صدر مشروطیت از قبیل آخوندوف و طالب اف و مراغه ای و ديگران در آن ساکن بودند. در آن دوران، تفلیس مرکز اقتصادی و فرهنگی قفقاز بود، نقشی که مدت هاست دیگر ندارد.
ایستگاه قطار تفلیس بزرگ و مرتب است. به محض این که تاکسی از هیاهو و ازدحام ایستگاه قطار بیرون می آید و به داخل شهر وارد می شود، در همان نگاه اول عاشق تفلیس می شویم.
همین بس که گفته شود شخصیت از سر و روی شهر می بارد. بعد از دیدن باتومی اینجا به بهشت می ماند. خیابان های سنگفرش مرکز شهر و ساختمان های سنگی قدیمی که بازسازی و نونوار شده اند براستی زیبایند.
در مقایسه با "باتومی" که فقر از سر و رویش می بارید، تفلیس همچون شاهزاده ای می ماند که علیرغم نداری ، سرش را بالا نگه داشت است. از آنها که آدم بی اختیار می خواهد سلامشان کند و ندانسته برایشان احترام قایل است. شهری مغرور وبا شخصیت.
در چند روز بعد، کار ما می شود قدم زدن در خیابان های سنگفرش قدیمی، سر زدن به حمام های آب گرم تاریخی، رفتن به محله ارمنی ها و دیدار گور «سایت نوا» شاعر بزرگ ارمنی، و رفتن به بالای تپه های اطراف، حصار قدیمی و دیدن تفلیس که چگونه به زیبایی در دو سوی رودی پر آب گسترده شده است.
آنجا در بلندی می شود نشست – که می نشینیم و خیره شد که می شویم- به پل معروف قدیمی در تنگ ترین نقطه رودخانه، جائی که سربازان شاه عباس، مردان گرجی را می آوردند و در صورت اسلام نیاوردن، از روی همین پل به پائین سرنگون می کردند و شهری را نظاره می کنیم که آغا محمد خان قاجار فرمان قتل عامش را داد و متاثر می شویم از این همه ستمی که در حق این شهر رفته است. ستمی که فقط به قتل و غارت خاتمه نیافت و یک مهاجرت اجباری را نیز به دنبال داشت.
در دوران صفویه بیش از ١٣٠ هزار گرجی را به اجبار به ایران آورده و آنان را عمدتاً در اطراف اصفهان، مازندران و فارس اسکان می دهند. آنان که در اصفهان اسکان داده می شوند، هویت قومی خود را بیشتر حفظ کرده و عمدتاً در شهری به نام فریدون شهر و چندین روستای اطراف آن زندگی می کنند. امروزه ٨٠ درصد اهالی فریدون شهر اصلا گرجی هستند و نزدیک ٣٠ هزار نفر هم به زبان گرجی صحبت می کنند! معروف ترین گرجی تاریخ ایران، سردار معروف شاه عباس، الله وردیخان است.
پنج روز اقامتمان در تفلیس مثل برق می گذرد بدون اینکه از این شهر زیبا سیر شده باشیم. از این جا قرار است به گنجه در آذربایجان برویم. روزانه چندین اتوبوس، تفلیس را به باکو وصل می کنند. وقتی در ایستگاه اتوبوس اولین آذربایجانیانی را می بینیم که می توان با آنان ترکی حرف زد، تفلیس دیگر آن شهر غریب چند روز گذشته نیست. دوباره می شود همان شهر آشنایی که رشید بهبودوف در آن به دنیا آمد و حیدر عمواوغلی در آن بزرگ شد.
* ناصر دستيارى مقيم استرالياست و از سال هاى پايانى قرن بيستم به اتفاق همسرش، الهه منافى، براى تحقق آرزوئى که سال ها همراهشان بوده، اوقات فراغت شان را بيشتر کرده اند تا جهانگردى کنند.
او از مجموعه خاطرات سفرهايش سه کتاب فراهم کرده: "از دامان هيماليا تا سواحل کوبا"، "روياى فيجى" و "نه داستان سفر". انبوهى از عکس ها و آلبوم هاى موسيقى نيز توشه هاى ديگر اين سفرها هستند.
آقاى دستيارى نمونه هائى از عکس ها، نوشته ها و موسيقى را که در اين سفرها فراهم کرده براى جديدآنلاين فرستاده است.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید
جدیدترین کتاب خودآموز زبان گرجی کار آقاى سعيد موليانى منتشر شده است.
Keep up the good work