طیب صالح، نویسنده برجسته سودانی، روز ۱۸ فوریه در ۸۰ سالگی در لندن درگذشت و پیکرش برای خاک سپاری به سودان برده شد. او در سال ۱۹۲۹ در دهكده اى در شمال سودان به دنيا آمد و در زمان استعمار انگليس بزرگ شد و به دانشگاه خارطوم رفت. او با استعمار مخالف بود ولى نظام آموزشى انگليسى را كه به شكوفايى استعداد و نبوغ و آشنايى او با ادبيات وجهان امروز منجر شد، پيوسته مى ستود. او زمانى معلم بود. مدتى مدير برنامه هاى فرهنگى بخش عربى بى بى سى در لندن شد و سرانجام در يونسكو به كار پرداخت.
آن چه شهرت او را جهانگير كرد، هنر متعالى اش در داستان نويسى بود. او اهل كيفيت بود، نه كميت. از او تنها چند مجموعه داستان هاى كوتاه چاپ شده و مهم ترين اثرش "موسم كوچ به شمال" (موسم الهجره الى الشمال) كمتر از ۲۰۰ صفحه است كه به بيش از ۳۰ زبان مهم دنيا ترجمه و چاپ شده است.
ترجمه فارسى اين اثر به قلم عطاالله مهاجرانى در ايران در انتظار اجازه چاپ است. موسم كوچ به شمال در سال ۱۹۶۶ به عربى و در سال ۱۹۶۹به زبان انگليسى منتشر شد. انتشارات پنگوئن در بريتانيا و مجله بررسى كتاب نيويورک، ترجمه انگليسى اين داستان را در شمار آثار كلاسيك منتشركرده اند.
اين نخستين داستان به زبان عربى است كه جزء آثار كلاسيک ادبى به شمار آمده. درباره اين داستان و تاويل و تحليل لايه هاى چندگانه آن كتاب هاى بسيار نوشته شده است.
آن چه اكنون مى خوانيد چكيده مقدمه اى است كه مترجم اين رمان كم حجم و پر معنا، دنيس جانسون- ديويس، بر اين داستان نوشته است:
"موسم كوچ به شمال" رمانى است به زبان عربى، نوشته شخصى تقريبا ناشناخته در زمان خود، كه به سرعت به اثرى قابل ستايش تبديل شد. هم اكنون اين كتاب يكى از منابع مهم دانشگاهى و عناوين رساله هاى دكتراست .
هيچ يك از آثار داستانى عربى، حتى رمان هاى نجيب محفوظ ، نويسنده مصرى و برنده جايزه نوبل، نتوانسته به چنين سطح ادبى والايى برسد. ترجمه رمان به زبان هاى گوناگون گواهى است بر توانايى گذر اين اثر از سدهاى زبانى و فرهنگى.
از" موسم كوچ به شمال"، در جاهاى مختلف به عنوان برداشتى واژگونه از "هزار و يكشب" ياد مى شود؛ يعنى سرگذشت اتللويى كه در اين روزگار مى خواهد از طريق همبستر شدن با زنان هر چه بيشترى از غرب، به خيال خود، تحولات سياسى را به زيان غرب برگرداند. در واقع اين يكى از معدود رمان هاى هوشمندانه اى است كه در اين زمينه نوشته شده.
اين داستان با ساختارى پيچيده و پيشرفته، روايتى است از سرگذشت مصطفى سعيد، دانشجوى جوان و با استعداد سودانى كه براى ادامه تحصيل به انگلستان فرستاده شده. در انگلستان او تلاش دارد تا انتقام كينه و خشم خود را از استعمارى كه خود او محصول آن است بستاند.
او اين كار را با بهره گيرى ازشيفتگى خود نسبت به تعداد بى شمارى از زنان انجام مى دهد، كه با آنها هم بستر مى شود. سال هاى طولانى اقامت او در انگلستان، پايانى فاجعه انگيز هم براى او به همراه دارد.
سرانجام مصطفى سعيد تصميم مى گيرد تا برگردد و زندگى اش را در روستايى در كنار رود نيل ادامه دهد. او با زنى از همان جا ازدواج مى كند، خانواده تشكيل داده و معاش خود را با زراعت در زمينى كه براى خود خريده، تامين مى كند.
رمان "موسم كوچ به شمال"، با يك روستايى جوان آغاز مى شود، كه به تازگى از تحصيل در انگلستان بازگشته و با مصطفى سعيد كه از او مسن تر است آشنا مى شود. اين روستايى جوان از گذشته غم انگيز وشنيدنى مصطفى سعيد، با خبر شده و طبعا مجذوب كسى مى شود كه ظاهرا خودش هم در زندگى همان راه را پيموده.
به اين ترتيب راوى بى نام اين داستان بر آن مى شود كه قصه مصطفى سعيد را روايت كند-و با اين كار، آنچه را بر سر خود آمده بيان كند. رويدادهاى اين داستان، كه از لحاظ مكان و زمان جدا از هم اند، عمدتا در روستايى زيبا در سودان و نيز در لندن بين دو جنگ جهانى، رخ مى دهند.
"موسم كوچ به شمال" را نوعى رمان اسكيزوئيد يا روان پريشانه نيز مى توان ناميد. دليل آن تصويرى است كه از شخصيت ها به خصوص مصطفى سعيد و راوى جوان به خواننده داده مى شود. آن هم از نگاه خود اين دو راوى كه به طور فريبنده اى مشابه هم اند.
'موسم کوچ به شمال' به زبان هاى متعددى ترجمه شده است. طيب صالح، به عنوان نويسنده اى كه هيچ الزامى براى تعريف از نوشته خود نمى بيند، يك بار در سخنرانى خود در بيروت گفت كه در اين داستان "دنياى متضادى را آفريده كه هيچ چيز در آن قطعى نيست" و از لحاظ ساختارى دوشخصيت با دو طرز نگاه ايجاد كرده تا خواننده خود تصميم بگيرد.
منتقدى عرب درباره مصطفى سعيد گفته است كه "به جاى هدايت قوه عقلانى خود در جهت بهبود وضعيت سودان، او ناخواسته دچار توهم تسخير انگلستان شد." اگر مصطفى سعيد دچار ترس و خود را عقل كل انگاشتن است، راوى جوان تر نيز، با وجود سال ها زندگى در انگليس و دريافت مدرك دكترى در ادبيات انگليسى، در خدمت به منافع كشور تازه آزاد شده اش، و همچنين كاميابى در زندگى شخصى، شكست خورده و ناتوان است.
بيشتر لطافت اين رمان تنها زمانى قابل لمس مى شود كه خواننده بتواند خود را از طرز فكر و نگاه مصطفى سعيد و راوى جوان دور نگه دارد و خود به تنهايى در مورد اين دو شخصيت پيچيده تصميم بگيرد.
جالب است بدانيم طيب صالح در آغاز، تصميم به نوشتن داستانى مهيج و بى پرده داشت و "قصد اين چنين پيچ و تاب هايى در داستان را از ذهن خود نگذرانده بود". مهارت داستان سرايى او از اين لحاظ معروف است كه براى خواننده سرنخ هايى به جاى مى گذارد و شور و شوق خواننده را براى پيچ و خم هايى كه در داستان است، بر مى انگيزد.
مثال برجسته اين هنرنمايى، اشاره به اتاق آجرى قرمز رنگ مصطفى سعيد با پنجره هاى سبز و سقف مستطيل شكل در صفحات آغازين كتاب است. تنها در نزديك شدن به پايان داستان است كه راوى وارد اين اتاق مى شود؛ گويى همانند غار علاء الدين، او به اميد يافتن چيزى است كه معماى زندگى صاحبش را حل كند.
نمونه ديگر را مى توان در تکه كوتاهى يافت كه مصطفى سعيد به عنوان پسرى جوان با قطار از خارطوم (پايتخت سودان) به قاهره سفر مى كند و با يك كشيش آشنا مى شود. مصطفى سعيد به ما مى گويد كه آن كشيش چيزى به او گفت كه مصطفى در آن زمان توجه زيادى به آن نكرد.
وقتى در همان جا و در همان زمان به خواننده گفته نمى شود آنچه كشيش گفت چه بوده خواننده يا آن را فراموش مى کند، و يا نتيجه مى گيرد كه نويسنده، آن را فراموش كرده است. اما چهار صفحه بعد، مصطفى به ياد مى آورد كه كشيش به او گفته بود: "پسرم، همه ما آخر كار، تنها سفر مى كنيم".
در طول داستان بارها به سفر كردن، سفر از زمين و دريا اشاره شده است، و به اين كه انسان ها نيز مانند مناظر، علامت ها و نشان هايى در راه ها هستند كه تو فقط از كنار آنها عبور مى كنى.
مفهوم حركت، کوچ و مهاجرت كه درعنوان اين رمان ديده مى شود، مضمون اصلى داستان را تشكيل مى دهد. به خصوص براى كشور و مردمى كه تقويمشان با هجرت پيامبر آغاز مى شود.
اما هيچ يك از تصاوير اين رمان قوى تر از توصيف كامل سفر زمينى راوى در مسير بيابان از روستاى خود به پايتخت، خارطوم نيست.در پايان يك روز رانندگى در زير خورشيد بيرحم،"ما توقف كرديم، همان گونه كه كاروان شترها اطراق مى كنند. خود را بر روى ماسه ها انداختم، سيگارى روشن كردم و در شكوه و عظمت آسمان گم شدم. ماشين بارى چيزى جز آب، بنزين و روغن نمى طلبيد. واكنون او همانجا آرام و خرسند است، همچون اسبى كه دراصطبل لم داده... در حالى كه من، دراز كشيده و در زير اين آسمان مهربان، احساس مى كنم ما همه برادريم: آن كه مى نوشد، آن كه عبادت مى كند، آن كه دزدى مى كند، آن كه زنا مى كند، آن كه مى جنگد و آن كه مى كشد. هيچ كس نمى داند در ذهن خدا چه مى گذرد. شايد اين ها برايش هيچ اهميتى نداشته باشد. شايد او خشمناک نباشد. در يك چنين شبى احساس مى كنى كه مى توانى از نردبانى طنابى به آسمان بالا بروى."
يک عنصر مهم ديگر در نوشته طيب صالح، حس شوخ طبعى و طنز وى است كه در اكثر آثار ادبيات عرب، يافت نمى شود. بسيارى از خوانندگان عرب از بى پرده گويى عشقى و شهوانى رمان، شگفت زده شده اند، بويژه آن صحنه طولانى با چهار روستايى سالخورده، كه در ميان آنها "بنت مجذوب" خانمى متاهل و رك گو، لذت هاى جنسى خود را بى پروا و با شوخ طبعى بازگو مى كند.
"موسم كوچ به شمال" بارها از سوى نويسندگان بزرگ به عنوان نوشته اى كه فاصله بين نثر و نظم را به حداقل مى رساند، بررسى و ستوده شده و نيز به عنوان يكى از معدود رمان هايى كه بايد بيش از يك بار خوانده شود.