جان آپدايک، نويسنده و شاعر آمريكايى كه با مجموعه رمان هاى "خرگوشى" اش در جهان شناخته شده است، روز سه شنبه، ۲۷ ژانويه ۲۰۰۹، در سن هفتاد و شش سالگى درگذشت. داستان هاى "خرگوش پولدار مى شود" و "خرگوش استراحت مى كند" از اين سلسله پنجگانه براى آپدايک جوايز پوليتزر را به ارمغان آورد. "خرگوش" (Rabbit) لقب قهرمان اصلی اين داستان هاست.
سنت شكنى ادبى و به قلم آوردن حرف هاى مگو از بارزترين ويژگى هاى اين نويسنده عنوان شده است. او از آغاز كار ادبى اش تصميم گرفته بود هر سال يک داستان منتشر كند. مى توان گفت كه آپدايک به قول خود وفا كرد و حاصل تلاش هايش ده ها داستان خرد و بزرگ است كه آپدايک را به يكى از پربارترين نويسندگان آمريكا تبديل كرده است.
نوشته زير مطلبى است از مارتين ايميس، نويسنده سرشناس انگليسى، كه در روزنامه گاردين چاپ لندن منتشر شده است.
مارتين ايميس
مى گفت، در خانه اش چهار اتاق كار دارد. مى توان تصور كرد كه او در يكى از اين اتاق ها پيش از صرف صبحانه شعر مى نوشت، سپس در اتاق ديگر صد صفحه از داستان جديدش را پر مى كرد، بعد از ظهر در اتاق سوم مقاله دراز و درخشانى را براى روزنامه "نيو يوركر" آماده مى كرد و به دنبال آن در اتاق چهارم يكى دو شعر تازه را روى كاغذ مى آورد. يقينا جان آپدايك حامل نيرويى ناب تر از انرژى هر نويسنده اى ديگر از زمان "ديويد هربرت لورنس" تا كنون بود.
برخى مى گويند كه شخصيت هاى شگفت انگيزى چون او گرفتار عارضه غبطه آورى هستند، موسوم به "فشار درونى بر لايه رويى". گوئى در درونشان چشمه اى زيرين دارند كه همواره در حال جوشيدن است. تعداد نوشته هاى وى فوق العاده زياد است. بى گمان او از بزرگ ترين داستان نويسان آمريكايى سده بيستم ميلادى است.
تنها او مى توانست با سرى بلند شانه به شانه يهوديان بزرگى چون بلف، روث، ميلر و زينگر قد علم كند. مقدر بود كه كسى با آن ويژگى ها خودش هم به يك داستان نويس بزرگ يهودى تبديل شود، به مانند "هنرى بک"، قهرمان چندين كتاب اش. به نظر من، اين ازويژگى هاى نهادين آپدايک است كه هرگز به هيچ محدوديتى تن نمى داد و هميشه خواستار سهم بيشترى بود. قرار نيست يكتايى يا منحصر به فرد بودن، افراط و تفريط داشته باشد؛ مى توان يكتا بود يا نبود. حد وسطى در كار نيست. ولى او استثنائا از افراد يكتاى نوع خودش بود.
خود او به شدت تحت افسون جيمز جويس بود و در داستان "زوج ها" تلاش کرد جويس را به آمريكا آورد. فكر نمى كنم كه خود او متوجه اين نكته بود كه افراد صاحب سبك كسانى هستند كه تحت تاثير ديگران قرار نمى گيرند. با اين كه تلاش او قابل تحسين بود، در نهايت به جايى نرسيد. اما آپدايک با آن غنا و سرمايه معنوى اى كه داشت، مى توانست به خودش اجازه دهد كه لغزش هاى اندكى داشته باشد.
جويس گفته بود كه بعضى چيزها به اندازه اى شرم آور اند كه نمى توان روى كاغذ آوردشان. اما آپدايک به طور ذاتى با اين خجالت، بيگانه بود و ما مزيت آن بيگانگى را ديده ايم. وى داستان نويسى را به لايه اى ديگر از احساسات و امور محرمانه برد: او ما را فراتر از اتاق خواب، به حمام برد. گوئى که از هيچ چيزى در باره انسان چشم نمى پوشيد. من فكر مى كنم، او از جنس نسل خودش بود. به گفته خودش، "همسر من و من، بچه داشتيم، زمانى كه خودمان بچه بوديم." او در آغاز سال هاى ميانى عمرش شور جوانى را تجربه كرد.
براى من بهترين داستان هاى او دو كتاب آخر از رمان هاى "خرگوشى" بود: "خرگوش پولدار مى شود" و "خرگوش استراحت مى كند". درخشان ترين كار او چهارمين رمانش از رشته داستان هاى "خرگوشى" بود. وضوح و سرزندگى و آهنگ كلام او لگام گسيخته است. در طول روز چند بار به او، و اكنون به روان او، رو مى آورى و مى پرسى: "اگر آپدايک بود، اين كار را چه طور انجام مى داد؟"
در كوچه ادبيات امروز باد سردى مى وزد.
JadidOnline: A link to the original article has been added to this page.