آصف آشنا
حالا نمیتوانم به سادگی دو هفته پیش از کنارش بگذرم. دو هفته پیش او یکی از هزاران انسانی بود که گاه در خیابان و زمانی در پیاده رو چهارراهی پل سرخ شهر کابل از کنارش رد میشدم، بیآنکه آب از آب تکان بخورد. من، راه خودم را میرفتم و او مثل همیشه درگیر کارش بود. خب، میشود یک لحظه بیگناهی خود را اینگونه توجیه کرد و سنگینی بار ملامت وجدان به خاطر بیخیال رد شدن از کنار او را کم کرد. راستی هم، شاید گناه من نیست. شاید برای همه اینگونه است. وقتی آدم با پدیدهای و یا در کنار پدیدهای بزرگ میشود، در خیلی از موارد این پدیده برای آدم معمول، ساده و چیزی در مایههای طبیعی بودن معنی پیدا میکند.
حالا یک بخش از بیخیال رد شدن من از کنار رحیمالله شاید به همین امر بر میگردد. و بخش دیگرش به چشم و درون قاصر من. اما مهم این است که حالا نمیتوانم به سادگی گذشته، از کنارش بگذرم و بخشی از خودم را جا نگذارم. آخر یک هفته در کنارش بودهام، قصهها و سرگذشت زندگی کودکانه، اما پر از ماجرا و دشوارش، را شیندهام. حجم و سختی کار و درگیر بودنش با غم نان را از نزدیک دیدهام و از امید و آرزوهایی که برای خودش محال مینماید شنیدهام.
سه چهار بار باهم به رستورانت رفتهایم. "رستورانت روز" که رفتن و غذا خوردن در آن یکی از آرزوهای رحیمالله بوده است. جایی که به قول خودش پنج سال ماشین مشتریهای این رستورانت را شسته و هرگز راه به درون آن نبرده و اما همیشه آرزو کرده است روزی بزرگ و صاحب پول کافی بشود تا بتواند داخل برود و از همین کبابهای مرغ و بره که حالا در سه قدمیاش پخته میشود بخورد. از اینها که بگذریم بعد از یک هفته بودن در کنار رحیمالله و چند کودک هم سرنوشت با او، حالا تازه متوجه میشوم وقتی میگویند کودکان خیابانی یعنی چه.
رحیمالله یکی از هزاران کودک در افغانستان است که جبر زندگی او را به خیابان کشانیده و حالا بجای این که او در مدرسه باشد و سرگرم درس و انجام دادن دیکتههایش، صبح زود به خیابان میزند و تا دمادم شام برای کسب اندکی پولی ماشین میشوید، آنهم در خیابان آلوده و خاکی کابل که برای پیادهروی هم مناسب نیست.
پنج سال پیش او نه تنها شاگرد کلاس چهارم بوده بلکه پدری داشته که پیش از رفتن به مدرسه، از او خرج روزانه میگرفته. او هنوز آن روزهای خوب را به خاطر دارد. آن روزها که رفته است هیچ، تازه، چه چیزهایی را که از رحیمالله با خودش برده است. او نـُه سال بیشتر نداشته که خبر از دست دادن پدرش را شنیده و از آنروز تا هنوز از طالب و ناتو و کرزی و موترهای نظامی و صدای هواپیما بدش میآید.
شرح پیوستن او به کودکان خیابانی اینگونه است. حالا بماند که هزاران کودک هم قد و هم سرنوشت با او، چرا و چگونه خیابانی شدهاند و محکوم به انجام کارهای سخت و شاقه برای کسب پول نان و غذای شبانه خانواده.
با هرکدام از کودکان کارگر و خیابانی کابل که سر گپ و گفت را باز کنی، اندوهگین از کنارش برمی خیزی. این یکی در شکم مادرش بوده که پدرش را کشتهاند. آن دیگری پدرش اعتیاد به مواد مخدر دارد، از آن سه تای دیگر یکی پدرش معلول جنگ است و یکی را انتحار کنندهای بی پدر کرده. وقتی این همه قصههای عجیب و غریب را میشنوی با خود میگویی چه طور شده که در میان این همه حوادث و بحران، سرنوشت تو اندکی متفاوتتر است. این چه طور شدن را من یک توهم نمیدانم، و در نهایت برای راحت شدن از یک درگیری ذهنی به قسمت و تقدیر حوالهاش میکنی.
راستی اگر برنامه تجلیل از "روز جهانی جلوگیری از سوء استفاده کودکان" نمیبود و اگر مثل هشت سال پیش کمیسیون مستقل حقوق بشری در کار نبود، اگر یونیسف و چندین نهاد مدنی برگزار کنندهای تجلیل از این روز نمیبودند، خودم هم نمیدانم چه وقت و چگونه میفهمیدم که کودک خیابانی بودن یعنی چه و با چه بهانه و اتفاق جزئیات تو در تو، دشوار و تلخ از سرنوشت کودکان خیابانی و کارگر برایم اینگونه قابل درک و فهم میشد.
اما چند سال پیش، زمانی که شاگرد مکتب و مدرسه بودم چیزهای زیادی از بزرگترها در وصف کودک میشنیدم. مثل کودکان، نونهالان امروز و نسل فردای کشور است. کودکان امروز و مردان فردا و شعارهايی چون فردا به دست کودکان امروز ساخته میشود و... راستی اگر این گفتههای بزرگترها درست باشد، کودکی پدر و پدرکلانهای من چگونه بوده که حال سرزمین من و وضعیت من این شکلی است. وضعیت که به دستهای آنها شکل و فورم اینگونه یافته است. و اگر این گفتهها درست باشد، پس فردای این سرزمین را باید چطوری تصور کرد. وقتی آمار و ارقام وضعیت زندگی کودکان این کشور نگران کننده است، میزان امید برای فردای بهتر را چطور باید سنجید.
براساس گزارشهای کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان، وقتی ۳۸ درصد از کودکان یک کشور مجبور به انجام کارهای شاقه و گدایی باشند، ۳۱ درصد به خدمات بهداشتی دسترسی نداشته باشند، ۴۸ درصد قربانی ازدواج اجباری شوند و ۲۶ درصد بیگانه با کتاب و مدرسه باشند و در یک سال ۳۸ مورد تجاوز جنسی به کودکان به ثبت برسد - موارد ثبت نشدهاش بماند بجای خودش - راستی سیمای فردایی که به دست این کودکان ساخته میشود چگونه خواهد بود.
وقتی رحیماللههای امروز کابل را غم نان مجبور میکند به جای پرداختن به آموزش و پرورش، مصروف شست و شوی ماشینهایی باشد که بدون شک ساخته کودکان دیروز جاپان(ژاپن) و آلمان و چندین کشور دیگر است، از کجا که کودکان فردای خیابانهای کابل شست و شوگران ماشینهایی نیست که کودکان امروز این کشورها سازندگانش خواهند بود.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنيد.
اگر از کودکان خیابانی همین ها را که نوشته ای متوجه شده ای، هنوز متوجه نشده ای کودکان خیابانی یعنی چه. می شد بیشتر می نوشتی کودکان خیابانی یعنی چه تا ما هم می فهمیدیم.