کاپادوکیا را باید دید تا فهمید گوینده از چه سخن میگوید. نه از کلمات، که از تصویر نیز کارى بر نمیآید. نه بخاطر زیبایی غیر قابل وصفش یا سبزی کهربایش یا خشکی ِکِرمی رنگش؛ نه! تشریح شگفتی و تصویر وسعتش دشوار است.
مثلاً اگر من بگویم میلیونها سال قبل، آتشفشانی مهیب این سرزمین را زیر خاکستر خود پوشانده و بعد، میلیونها سال دیگر بادهای مهیبی بر آن وزیده و میلیونها ذره سبک را با خود برده و میلیونها ذره سفت را بر جای گذاشته تا به هزاران کله قند پنج، شش متری که شبیه دودکشهای خانههای غولان است ، تبدیل شوند، شما چه تصورى میکنید؟
اگر بگویم درهای را تجسم کنید که این هزاران کله قند را جای داده است کمکی میکند؟
حتماً برای تصویر خود رنگ میخواهید. اگر بگویم سایههای مختلف کِرِم کافی است؟ آیا هرگز فکر کردهاید ما در زبان فارسی چقدر کمبود اسم رنگ داریم؟ باید اسم رنگ بسازم، مثل کِرِم باد خورده ، یا قهوهای خوابآلود یا زرد مرموز. آخر چطور میشود رنگ چیزی را تشریح کرد که از میلیونها ذره رنگی تشکیل شده است.
نه این که رنگارنگ است. نه! سایه به سایه است. مثل یک رنگ کِرِم که هر بار یک قطره قهوهای در آن بیندازی و هم بزنی؛ آیا میتوان آن را چیزی مگر سایههای کِرِم نامید. سبزی بین این کله قندها را چگونه میتوان تصویر کرد؟ سبز یشمی؟ یا سبز کهربایی مخملی؟ و یا سایههای سبز؟
شگفتی طبیعت "کاپادوکیا" به تنهایی کافی نیست. باید شگفتی تاریخی را هم به آن اضافه کرد. خاکهای پُربار آتشفشانی این سرزمین که در قلب "آناتولی" قرار دارد، برای هزاران سال سرزمین مطلوب کشاورزان بوده است و ایرانیان قدیم آن را "سرزمین اسب های تیزرو" مینامیدند.
واقعه بزرگ تاریخی که سرنوشت این گوشه از کره زمین را رقم میزند، مهاجرت عظیم ترکان آسیای میانه به طرف ایران و آسیای صغیر (ترکیه فعلی) است. اینان که اقوامی دامپرور، شجاع و متجاوز بودند، با تکیه بر شمشیرهای برنده خود، ثاثیر شگرفی بر تاریخ بشری میگذارند.
شاید مقایسه ترکانی که به آسیای صغیر آمدند با اسپانیاییهایی که به آمریکای جنوبی رفتند، پر بیراهه نباشد. هردو، سرزمینهای اشغالی جدید را خانه خود اعلام کرده و بنای حکومتی را گذاشتند مبنی بر ریشههای قومی خویش.
این روزها کاپادوکیا شهرت جهانی پیدا کرده واگرچه در مرکز ترکیه قرار دارد، اما تورهای بسیاری به اینجا میآیند. توریستها هم یکی دو روزی مانده و برمیگردند. من و همسرم نیز به قصد دو روز میآئیم اما پنج روز میمانیم.
بهار است و سرتاسر درهها، غرق شکوفه. اینجا به طرز عجیبی زیباست. اما برای درک زیبائیش باید چشم و دل سیر داشت. زیرا اینجا خبری از کوه و دریا و جاذبههای رایج توریستی نیست. نه شهرهای زرق و برقداری وجود دارد که در مغازههایش بپلکی، نه ساحل دریایی که در آن بلمی!
تنها کاری که ظاهراً میشود کرد، دیدن کله قندهاست و کلیساهای کوچکی که در میان آنها تراشیدهاند. کاری که حداکثر در دو روز میتوان انجام داد. اما برای حس کاپادوکیا باید در آن ماند و در درههای زیبای آن گم شد.
ترکیه اگر کشور مسلمانی نبود، بیشک از مراکز مقدس مسیحیان میشد! آثار و نشانههای مسیحیان اولیه آنقدر زیاد است که آدم تعجب میکند چرا هم اکنون، سیل زوار مسیحی به این سو روان نیست.
قبر حواریونی چون "یوحنا" مقدس که در مسیحیت مقامی مانند خلفای راشدین دارد در غرب ترکیه و در خرابههایی به نام "اِفِس" قرار دارد. حتا عبادتگاهی که ادعا میشود، مریم مقدس در آن عبادت کرده، در همین محل قرار دارد.
در همین کاپادوکیا، دهها کلیسای غاری وجود دارد که نقاشیهای پر ارزشی از روایات انجیل بر روی دیوارهای آن کشیده شده است. اینها نیز متعلق به مسیحیان اولیهای است که بسیار مومن بوده و در جنگ و گریز با رومیان زندگی میکردند.
همۀ اینها غیر از آثار باستانی متعددی است که رومیان مسیحی شده، رقیبان اصلی ساسانیان، که تمدن بیزانس را پایهگذاری کرده بودند، بر جای نهادهاند. جالب اینجاست که هیچ نشانی از تمدن ایرانی در این سرزمین وجود ندارد. نه کاخی ، نه کوخی. انگار نه انگار که آناتولی، قرنها زیر سلطه شاهان ایرانی بوده است.
روزها کاری نداریم مگر گم شدن در درههای پیچ درپیچ اطرافمان. گم شدن در این سرزمین عجایب عالمی دارد. نقشهای در جیب دارم و شهرهای کوچک اطراف چند ساعتی بیشتر فاصله ندارند.
درههایی زیبا، این شهرها را به هم متصل میکنند و ما روزهایمان را در همین درههاست که سر میکنیم. هر روز دهکدهای را نشان کرده و درهای را انتخاب کرده و راه میافتیم تا با رگ و پوستمان احساس کنیم زندگی چقدر زیباست و قدر بدانیم این دم پُربها را، در این سرزمین اسبهای تیزرو.
* انتخاب از آرشیو جدیدآنلاین.