شمسيه قاسم
به یاد آوردن دوران شوروی اکثریت نسلی را که در شوروی بار آمده اند دچار احساس دوگانه ای می کند.
با وجود شکست ايدئولوژی کمونيستی هنوز هم میلیون ها پرورده این نظام از وطن پيشين خود با نوستالژی یاد می کنند.
دردها و عقده هایی که دیرتر آشکار شده اند و یا شکل گرفته اند، نیز نمی توانند احساس منحصر به فرد یگانگی میلیون ها نفر افراد ملت های مختلف را که باور به دولت و دورنمايی واحد آنها را متحد می ساخت، بزدايند. "روز زحمت کشان" نقطه اوج این احساس را تجسم می کرد.
آن روز در کلیه شهرهای بزرگ اتحاد شوروی راه پیمایی های گسترده مردم و رژه باشکوه نظامیان در میدان های مرکزی برگزار می شد. بزرگترین و مجلل ترين این جشن ها در در میدان سرخ مسکو انجام می گرفت که مقامات وقت شوروی رژه نظامی را از تريبون آرامگاه لنین سان می ديدند و به سوی راهپيمايان دست تکان می دادند.
این مراسم از طریق تلویزیون سراسری در کلیه جماهیر سوسیالیستی به طور زنده پخش می شد. در تيرچوب های برق روستاها بلندگوها آويزان بودند و از طريق آنها هم جريان مراسم با صدای بلند پخش می شد.
شعارهايی که با صدای ایگور کیریلف و والنتینا لیونتيوا، گويندگان پرآوازه راديو، در ميدان سرخ مسکو طنين می انداخت، بلافاصله به دوردست ترين گوشه های اتحاد شوروی می رسيد:
"زنده باد اتحاد بی گزند جماهیر شوروی سوسیالیستی! زنده باد اتحاد پاینده کارگران، دهقانان و روشنفکران!"
روز زحمت کشان با همان نمای پررنگش همچنان در ذهن ها باقی است: بالن های رنگارنگ و پرچم های قرمز، مردم با پیرهن های زیبای جشن بر تن، خنده و شوخی، نوشبادها، انواع شیرینی، بوی کباب و غلغله جمع هزاران نفری راه پیمایان با بيرق ها و شعارهای قرمز گوناگون که هر کودکی از بر می دانست: "پرولتاريای همه جهان متحد شوید!"، "صلح! کار! مه!"
ما، کودکان شوروی، در انتظار اين روز و این فضا روزشماری می کرديم. آپارتمان ما در طبقه ششم ساختمان بلندی در مرکز شهر دوشنبه، کنار راه مرکزی واقع بود.
صبح روز اول مه که در بالکن خانه را باز می کرديم، منظره عجیبی پیشاروی ما نمایان می شد؛ رودی از راهپیمایان از چند گوشه شهر بتدریج به مرکز، به سوی خانه ما نزدیک می شد.
دیدن این صحنه به حدی هيجان انگيز بود که اندک اندک نگران می شدم که خدای نکرده این سیل آدمان ساختمان ما را هم با خودش ببرد...
در آستانه روز کارگر، در حالی که گروه های کمونیستی و کمسمولی (کمونيستان جوان) به راهپیمایی و رژه اول مه آمادگی تمام و کامل می دیدند، ما، کودکان شوروی هم در کنار نمی مانديم، بلکه جدا در تردد به روز جشن می کوشيديم. "بیرقچه (پرچم) من کدام است؟ به بالن های من دست نزنید! جوراب سفیدم کو؟ گیسوبند نو ندارم!..."
مادرم که از تپش بی صبرانه دل های من و خواهرم برای جشن فردا خبر داشت، می گفت: "اگر زودتر بخوابید، فردا زودتر فرا می رسد..." و ما آن شب زود به همه "شب خوش!" می گفتیم.
قبل از آن که خوابم ببرد، راهپیمایی فردا جلو چشمانم می آمد که چون راهپيمايی های گذشته، روی شانه های پدرم نشسته ام و پهلو به پهلوی همکاران او جلو می رويم و به دنبال هر شعاری که با صدای معروف ترين راویان تلویزیون از طریق بلندگو پخش می شد، هم آواز با هزاران نفر دیگر سه بار هورا! هورا! هوراااا!" سر می دهم.
بعید است که امروز در هیچ گوشه جهان اينچنين راه پیماهایی که سرشار از خوشبختی صمیمانه بود، صورت بگیرد. گمان نمی كنم که دیگر جایی یا زمانی توده های عظيم رنجبران و برزگران از شغل خود آن همه افتخار داشته باشند و آن همه ارج ببينند...
امروز برخی می گویند که آن جشن ها اجباری بود و آدمان از بیم این که از کار و دانشگاه رانده شوند و یا در مکتب آبرويشان برود، در اين راهپيمايی شرکت می کردند.
شاید برای برخی واقعا چنين بوده، اما برای اکثریت جشن اول مه، روزی واقعا فرخنده و دوست داشتنی بود. يک روز تعطيل پر از شادی و شور خيابانی که بعد از ظهر در محيط خانواده ها ادامه داشت.
خانواده ها گرد خوان های رنگين جشنی می نشستند و يا بيرون از شهر به سير طبيعت می رفتند و نام اين پيک نيک ويژه "مايوفکا" بود، برگرفته از نام ماه مه.
اين اصطلاح را امروز هم به کار می برند، اما معنی اصلی آن تقريبا فراموش شده است. اکنون سرمايه داران قلمرو شوروی پيشين به هر نوع سفر تفرجی خود "مايوفکا" می گويند.
اکنون که از شکوه و افتخار کارگران در اين پهنه کره زمين فقط خاطراتی باقی مانده است، روز اول مه نيز شکوه پيشين را ندارد و بيشتر مايه نوستالژی کارگران و دهقانان امروزی است.
حس آميخته ای که روز اول مه به من دست می دهد، تقريبا وصف ناپذير است. با اين که از پيوند ذهنی من با ديدگاه های کمونيستی ديگر نشانی باقی نيست، با ديدن نوار های ويديويی دوران شوروی، صفوف بی پايان مردم شاد و بشاش که ندای "هورا!" سر می دهند، اشک در چشمانم حلقه می زند.
مطمئن نيستم که برادر کوچکم اين حس و حالت من را درک می کند يا نه. زمان زوال شوروی من ١٥ ساله بودم و او تازه سه سالش بود.
با اینکه دیدگاه من هم چون شما نسبت به ایدئولوژی کمونیسم ، به گونه ای بنیادی دگرگون شده ، اما با شما هم عقیده ام در اینکه تظاهرات اول ماه مه تاثیر شگرفی در روح و جان ما می نهاد ، من هم به لحاظ زندگی در نقطه شمالی کشور ، این مراسم را از طریق تلویزیون می دیدم و شور و هیجان غیر قابل وصفی تمامی جانم را می آکند.اما ...