از زمانى که طرح بازگشت و در بعضى موارد اخراج افغان ها از ايران عنوان شد اين سؤال که بر سر آنها که به اين وطن دوم انس گرفته اند يا اصلا آنجا به دنيا آمده اند چه خواهد آمد در ذهن و بر زبان بسيارى آمده است.
گزارش مصور محمد پويا در اين صفحه و متن زير از امير فولادى گوشه هائى از تجربه هاى اين مهاجران را روايت مى کنند.
آن که مى رود و آن که مى ماند
امير فولادى
" باید برن، اینجا هم اذیت شون می کنن دیگه، می گیرن و می برن نمی ذارن کار کنن. همین اجاره نشین خودمون، بنده خدا یه پسری داره، اونقد بردن و آوردنش، کارت اقامت هم داشت، اونقد بردن وآوردن که سری آخر دیگه اصلا نگفت کارت داره. اینجوری سخته دیگه. اینام یه روزی سخت می گیرن، هی سر وصدا می کنن، می گیرن می بندند، بعد از یه مدتی دوباره ول می کنن میرن پی کارشون."
جملات بالا احساس و نظر راننده یک آژانس در مورد مهاجران افغان بود که مرا از غرب تهران به سوی مرکز شهر می آورد. برایم جالب بود همه راننده ها و خیلی دیگر از مردم عادی وقتی می فهمیدند افغانم سر صحبت را در مورد مهاجران افغان باز می کردند.
این قضیه آنقدر تکرار شد که به این باور رسیدم که مساله اخراج مهاجران افغان از ایران ، برای خیلی از ایرانی ها همانقدر مساله است و همانقدر اهمیت دارد که برای افغان ها.
من به سیاست دولت ها و دلایل وعواملی که دوطرف برای اخراج کردن و نکردن مهاجران غیر قانونی افغان از ایران ارایه می کنند کاری ندارم. پشت هر ادعايى دلیلی هست، آن هم ادعای سیاستمداران.
اما جدا از دنیای سیاست، بود وباش بیش از سه میلیون افغان در ایران در طول سه دهه ماجرا را خیلی پیچیده کرده و نگاه ها و نظريات متفاوتی را در میان مردم ایران و افغان های مقیم آن کشور به وجود آورده است.
من که هم با افغان ها در تماس بودم و هم هر از گاهی با مردم عادی ایران، متوجه شدم که درک متقابل عجیبی برای هر دوطرف ( مردم ایران و مهاجران افغان) ایجاد شده است.
دوست دارم برای نشان دادن این مساله نقل قول های مستقیمی را از هر دوطرف بیاورم، البته خیلی از این نقل قول ها یاد داشت شده است. ممکن است عین کلمات نباشد اما هیچ قصدی برای دخل وتصرف در این نقل قول ها نبوده است.
شبی در یک مهمانیِ کارگران افغان در ایران بحث از همین اخراج اجباری افغان ها بود. صحبت طبق معمول از گلایه شروع شد، این که چرا بیرون می کنند و چرا با خشونت بیرون می کنند. اما سرانجام بحث به نتایج جالبی رسید، و سخنان یکی از کارگران افغان دیگران را خاموش کرد.خاموشی که علامت قبول و رضایت بود.
" بیرون می کنند خوب می کنند. این حق شان است. تاکی باید باشیم. ما و شما به چشم سر می بینیم که خیلی از کارها را افغان ها گرفته اند. خود این بیچاره ها بیکار اند. قیمت ها روز به روز بالا می رود. می دانید که درایران خیلی چیز ها سب سایت (سوبسيد- يارانه) می شود.
دوملیون افغان اینجا هست. اگر هر نفر روز یک دالر از این سب سایت ها استفاده کند می شود ماهانه ٦٠ ملیون دالر. این که برادران می گویند، در ایران کار کرده اند و بقول شان در باز سازی این کشور با نیروی کار ارزان و صادقانه شان، سهم گرفته اند درست است. اما واقعیت امر این است که در این کار هر کس مشکل شخصی خودش را رفع کرده هرکس نیت و قصد اصلی اش پول در آوردن برای خودش بوده نه کمک به ایران و ایرانی ها.
بیایید سر درگریبان خود کنیم. وکمی هم از دل ایرانی ها بیاییم (آنها را درک کنیم) "
دومی با آهی سرد سخنان همشهری اش را تایید کرد:
" راست می گوید، ما باید از دولت خود مان گله کنیم. آنها برای کاریابی و اسکان مهاجران کاری نکردند. چقدر پول در این سال ها کمک شد اما کجا شد؟ این مشکل ما ودولت ما است. ایرانی ها امسال بیرون نکنند سال دیگر بیرون می کنند. دولت باید به فکر ما باشد (دولت افغانستان) اینکه می زنند و توهین می کنند، این کار درستی نیست ولی وقتی غریبه و درمانده و بیچاره بودی قدر و منزلتی هم نداری دیگر. "
و سومی افزود:
" بعضی از همشهریان ما هم با کارهایی که کرده اند حوصله این مردم را به سر آورده اند. چه کار ها که نکردند. چه کار ها که نمی کنند."
وقت ديگرى می خواستم از بقالی سیگار بخرم. دو سه نفر قبل از من بستنی و چیز های دیگر گرفته بودند وپولشان را حساب می کردند، منتظر نوبت بودم. یک آقایی که بین ٤٥ تا ٥٠ سال عمر داشت با مغازه دار به صدای بلند صحبت می کرد موضوع صحبت خیلی جالب بود. بگذارید عینا نقل کنم:
- ممدا را آوردند.
- اِه جدی ؟
- آری آقای ..... با آقای ... رفتن از اردوگاه پیداشون کردن و با هزار زحمت آوردنشون.
- عجب! بارک الله من مونده بودم بعد از این چی کار کنیم؟
- آخه اینجوری نمیشه که، مگه مشکل مملکت فقط همینان؟ اینارو بیرون کنن همه چی درست می شه؟ بیخود می کنن.
- تازه بیشتر هم می شه، الان می دونی قیمت سنگ سه برابر شده، آجر خیلی گرون شده، خیلی چیزای دیگه م همینطور، آخه کارایی که افغانا می کنن، این سوسولای ما که نمی کنن، کدوم بچه تهرونی می ره تو دشت جا لوله گاز خالی کنه؟ بره تو سنگ بری ها کار کنه؟ ها؟
سرانجام معلوم شد که ممدا دو برادر اند، افغان هستند، و نگهبان یک مجتمع مسکونی. بیش از ١٥ سال آنجا بوده اند، چون اسم هردو با محمد شروع می شده به هردوی آنها می گفتند ممدا و به هر یک هم می گفتند آقا ممد. ممد بزرگ ممد کوچک.
اهالی مجتمع مسکونی با این دو برادر در بیشتر از پانزده سال گذشته بیشتر از آنکه تصور شود، خو گرفته اند، از صحبت مغازه دار وآن مردم معلوم می شد که در این ١٥ سال اتفاق بدی درآن مجتمع مسکونی نیفتاده. چیزی گم نشده، در کارهای مختلف با همه ساکنان مجتمع همکاری شده و...
بعد روزی که آنها رفته بودند گردش. به اردو گاه برده شده بودند تا از ایران اخراج شوند اما دوتن از ساکنان مجتمع به دنبال شان رفته پيداشان کرده بودند وسرانجام آنها را آزاد کرده و به سر کار شان برگردانده بودند.
سه دهه جنگ در افغانستان، مردم این کشور را به کجای زمین که پرا کنده نکرده، و آیا می توان ملتی پراکنده تر و پریشان تر از افغان ها را سراغ داشت ؟ از کشور های همسایه گرفته تا اروپا و آمریکا و نیوزیلند وآسترالیا.
شاید باور کردنی نباشد که ده ها جوان افغان چندین مرز مین گذاری شده از ایران تا ترکیه، یونان، ایتالیا، فرانسه وبالاخره آلمان و انگلیس را پیاده و به صورت قاچاق طى کرده اند. زیر سینه قطار از فرانسه تا لندن، زیر بار کالا و به دهها طریقه باور نکردنی دیگر خود را به بلاد فخیمه غرب رسانیده اند.
اما همزبانی، فرهنگ مشترک و خیلی از مشترکات دیگر افغانستان وایران سبب شده است که مهاجرت افغان ها درایران علیرغم همه مشکلاتی که در آن کشور وجود داشت، ثمره غیر قابل انکاری برای افغان ها داشته باشد.
چاپ ده ها مجموعه شعر و داستان ، ایجاد چندین مجله ادبی که معروف ترین آنها فصل نامه" خط سوم است" از موقعيت هايى است که به دلیل همزبانی و بستر مناسب فرهنگی نصیب افغان ها شده است.
اما مساله تنها این نیست. آنچه در بالا نقل شد نمونه اى از دهها نظر مشابهی بود که نشان می داد، اقامت طولانی عده ای در یک کشور آشنا وهمزبان، یک بودن ساده ومهمان وار نیست. کسی که آنجا تولد شده و ١٢ سال تمام به مدرسه رفته آیا حس او نسبت به معلمش متفاوت از حس یک بچه ایرانی است؟
خیلی از افغان ها وایرانی ها بیست سال پروژه های مشترکی را با هم کار کرده اند، ساختمانی را تهداب گذاری کرده و به ثمر رسانیده اند. پلی را بسته اند و از این پروژه مشترک به همدیگر سود رسانیده اند واز هم سود برده اند، حالا به هم اعتماد دارند. یک اعتماد عمیق.
میان خانواده ها روابطی بوده و آمد وشدی. که بعضا به ازدواج میان یک افغان وایرانی منجر شده. آیا این خانواه ها افغان اند؟ ایرانی اند؟ فرزندان آنها چطور؟ باید ایران را ترک کنند؟ باید بمانند؟ آیا کسی که در ایران تولد شده و فعلا ٢٢ ساله است کیست؟ براساس کدام قانون؟ چه سرنوشتی باید داشته باشد؟
همانگونه که در آغاز گفتم قصد من نه یافتن پاسخ این سوالات است و نه ارایه نظر سیاست مداران دو کشور. صرفا می خواستم بگويم. قطع دوستی ها، آشنایی ها، روابط و ترک مدرسه ومحل بعد از سی سال خیلی هم ساده نیست.
کوچ را می توان آورد. اما خاطره را چی؟ پول را می توان به بانکی داد ویا به حواله داری ودر افغانستان آنرا دوباره ستاند. اما دوست را باید چکار کرد و دوستی را؟
شهر را می توان فراموش کرد جاده را می شود تا آخر پیمود و از مرز می توان عبور کرد، اما با گذشته ای مملو از خاطره های تلخ و شیرین چه باید کرد؟ آیا گذشته فراموش شدنی است؟ آیا در زندگی گذشته مهم تر است یا آینده؟ آن هم آینده اى موهوم و نگران کننده ؟
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید