۲۴ ژانویه ۲۰۱۲ - ۴ بهمن ۱۳۹۰
منوچهر دینپرست
با هماهنگی کمیتۀ بینالمللی صلیب سرخ در تهران چند روزی را برای دیدار از کابل و فعالیتهای این کمیته در افغانستان عازم این شهر شدم. شاید اولین چیزی که به ذهنم میرسید، چهرۀ تکیده و ناهمگون شهر کابل باشد. شهری که خبرهای ناگوار را از رسانههای داخلی بسیار میشنویم و کمتر خبر خوش و خرمی گوشهای ما را مینوازد. بدین ترتیب خود را برای شهری آماده کردم که سالهاست که روی خوش ندیدهاست.
وقتی که سفرم آغاز شد، تصمیم گرفتم از فضای سنگین رسانهای خارج شوم و به مردم کابل به دیدهای نگاه کنم که میخواهند به زندگی ادامه دهند و گذشتۀ تیره و تاریک خود را به روشنی بدل سازند. اما این گذشتۀ تیره امروز بخشی از تاریخ معاصر افغانستان است. تاریخی که صحنههای رقتآوری را در خاطرهها ثبت کرده و نمیتوان آن را کنار گذاشت. به خصوص برای کسانی که در طی جنگهای داخلی افغانستان صدمات جانی دیدند و اینک با چوب زیربغل و یا صندلی چرخدار و یا حتا بدون دست زندگی میکنند؛ کسانی که من در کابل زیاد دیدم. ولی در کنار این رنجها و دردها یک نیروی بینالمللی و بیطرف بر اساس قانونهای انساندوستانه تمام تلاش خود را برای کمک به مردم آسیبدیده از جنگ میکند. آنها از دوران جنگهای داخلی و القاعده حضور پررنگتری داشتند و امروز با تجربهای به وضعیت یک کشور نگاه میکنند که این وضعیت در کمتر جایی از دنیا یافت میشود.
به اتفاق راهنمایم که از مردم محلی بود، به کمیتۀ بینالمللی صلیب سرخ در چهارراه حاجی یعقوب شهر کابل رفتیم. مرکزی نهچندان بزرگ، اما هدایت کلیه فعالیتهای انساندوستانۀ صلیب سرخ در این مرکز شکل میگیرد. بهتر دیدم که سر صحبت را با کسی باز کنم که حضور چندینساله در افغانستان دارد و بهتر میتواند فضای این کشور را در مقابل پرسشهای من روشن سازد.
رتو استوکر، رئیس نمایندگی صلیب سرخ در افغانستان، با ریختن یک قهوۀ گرم در یک بعد از ظهر نسبتاً سرد کابل از من پذیرایی کرد. قدری درمورد سابقۀ فعالیتم در روزنامهنگاری پرسید و اینکه چرا افغانستان را انتخاب کردم و غیره. او که مشغول نوشیدن چای سبز بود، مقداری هم درمورد کشورش سوئیس گفت و اینکه چرا به افغانستان آمده و این کشور را دارای وضعیت ویژهای در دنیا میدانست. او آیندۀ این کشور را مبهم تعبیر کرد؛ اگرچه خواهان جنگ نبود، اما کشور را مستعد هرگونه تنشی میدید و این را بر اثر تجربۀ سیسالۀ حضور صلیب سرخ در افغانستان که بزرگترین حضور صلیب سرخ در طول تاریخ خود در یک کشور بود، استنباط کرد. حضوری که تاکنون توانسته کمکهای انساندوستانۀ خود را در میان مردم این کشور با بیش از ۱۷۰۰ پرسنل ادامه دهد. اگرچه طی این سالها تعدادی از اعضای صلیب سرخ کشته شده بودند، اما این خطرها آنها را به سوی یک چیز و یک هدف هدایت میکرد و آن هم حفظ کرامت انسانی بود.
صحبتمان قدری طولانی شد. از پشت شیشه طاووسی را دیدم که خیلی برایم تعجببرانگیز بود. پرسیدم: "این طاووس اینجا چگونه آمده؟" رتو استوکر گفت: "خودش نیامده، من از سوئیس آوردمش". از روحیۀ جالبش تعجب کردم و در دل گفتم، با چنین روحیه ای فقط میتوانی در صلیب سرخ کار کنی. روحیهای مملو از جذابیت و شادمانی. در پایان گفتگویمان آرزو کردم که روزی شاهد تعطیلی دفتر نمایندگی صلیب سرخ در افغانستان باشیم و آن روز دیگر در این کشور جنگی نباشد و شما بتوانید در کوههای سوئیس به راحتی با طاووسهای خود بازی کنید. او خندهای سر داد و تشکر کرد و گفت: "چنین روزی را که نیازی به حضور صلیب سرخ در این کشور نباشد، آرزو میکنم". در پایان از من خواست سری به مرکز ارتوپدی صلیب سرخ بزنم که سالهاست دردهای مردم را درمان میکند که توصیفش در کلام نمیگنجد.
با خودرو صلیب سرخ به مرکز ارتوپدی صلیب سرخ حرکت کردیم. در راه جزوۀ فعالیتهای صلیب سرخ را مطالعه میکردم. در بخشی از آن نوشته بود که نشان صلیب سرخ و هلال احمر هیچ جنبۀ مذهبی و یا سیاسی ندارد، بلکه آنها فقط نشانهای بشریاند و حرمت آن تحت قانون بینالمللی محفوظ است. در جایجای این جزوه احترام به انسانیت و فعالیتهای انساندوستانه تأکید شده بود. چیزی که افغانستان امروز پس از سی سال جنگ سخت به آن نیازمند است و تمام تلاش خود را برای صلح و دوری از منازعه متمرکز کردهاست.
به مرکز ارتوپدی که رسیدیم، دکتر نجمالدین در دفتر کارش از من استقبال کرد و قدری درمورد فعالیتهای مرکز گفت. او از اینکه آلبرتو کائیرو، رئیس مرکز، آنجا نبود ابراز تأسف کرد و گفت: "ای کاش اکنون در کابل بود و شما کسی را میدیدید که بیست سال از عمر خود را وقف کمک به مردم افغانستان کردهاست". قدری درمورد تاریخچۀ مرکز برایم گفت و از فعالیتهایی که این مرکز انجام میدهد. اما دو نکته بسیار قابل توجه بود: یکی اینکه افغانستانی که سی سال در آتش جنگ سوخته بود، تعداد بیشماری معلول جسمی داشت که از دست و پا محروم مانده بودند یا فلج نخاعی شده بودند. یکی دیگر اینکه در این مرکز چقدر امکانات وجود دارد که بتواند پاسخگوی نیازهای تعداد کثیر حادثهدیدگان جنگ باشد. دکتر نجمالدین در برابر این دو مورد گفت: "در این مرکز ما سعی میکنیم کلیه نیازهای معلولان را که به دست و پای مصنوعی و یا هر چیز دیگری که بدان نیازمندند، خود تولید کنیم و از جایی اینها را وارد نکنیم. بنا براین، مشکل تولید تجهیزات مصنوعی را ما طی این سالها برطرف کردهایم. برای ما اکنون کمک به کسانی مهم است که بتوانند فعالیت خود را از سر بگیرند و به زندگی عادی برگردند".
بیش از نود درصد کسانی که در این مرکز فعالیت میکنند، معلول جنگیاند. کسی که روی صندلی چرخدار حرکت میکرد، کارگر آهنگری بود که با ترکش موشک قطع نخاع شده بود و یا تکنیسینی که به سراغ بیماران میرفت و آنها را معاینه میکرد، خود فاقد دست بود و از دست مصنوعی استفاده میکرد. او هم در دوران کودکی در جنگ دستش را از دست داده بود.
مرکز ارتوپدی صلیب سرخ مرا یاد فیلم "خانه سیاه است" فروغ فرخزاد انداخت که زندگی تحت هر شرایطی در آن ادامه دارد، اما باید با احترام به انسانیت نگریست؛ انسانیتی که چه کودک صدمه دیده باشد یا مردی میانسال که پایش را از دست داده. فضای غمگینی نبود. اما نمیتوان بهسادگی از کنار آن گذشت. بارقههای انساندوستی را میشد دید که چگونه تلاش میکنند به وضعیت عادی زندگی برگردند. حتا پسر جوانی که با صندلی چرخدار بسکتبال بازی میکرد و خود اکنون در این مرکز به هموطنانش که آسیب دیدهاند، کمک میکند، با امید به کارش ادامه میداد.
هنگام خروج از مرکز یکی از کسانی که دست مصنوعی از آنجا گرفته بود، به من گفت: "شما آلبرتو را ندیدید. او حتا برای زمستان ما هم چوب تهیه میکند که خانههایمان گرم باشد. من در او مسلمانی دیدم که در طالبان ندیدم". در چهرۀ مصممش ذرهای تملق نبود. او خود زخمخوردۀ جنگی ناخواسته بود، اما صلیب سرخ را با تمام مشکلاتی که بر دوش میکشد، دوست میداشت و گفت: "من به اینجا میآیم تا من هم کمکی کرده باشم. کشورم آینده میخواهد و ما نباید سربار جامعه باشیم".
از مرکز که بیرون آمدم، قدری در اطراف آن قدم زدم. حضور پلیس و نیروهای امنیتی پررنگ بود. ترافیک مقابل مرکز بسیار پیچیده و درهم بود. در ماشین صلیب سرخ که نشسته بودم، عکسهایی را مرور کردم که در مرکز ارتوپدی گرفته بودم. اگرچه دردآور بود، اما حقیقت انسانی را باید در میان دردها جست.
به صفحه فیسبوک جدیدآنلاین بپیوندید
ارسال مطلب