بعد از واقعه يازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ جمعی از اتباع کشور های مختلف در افغانستان، پاکستان و بعضی از کشور های ديگر دستگير و به زندان امريکا در خليج گوانتانامو منتقل شدند. بعضی از اين زندانيان پس از آزادی، از دوران پر مشقتی که در گوانتانامو بر آنان گذشت، سخن گفتند که در رسانه های خبری منعکس شد. در ميان اين زندانيان سه تن از اتباع افغانستان با نوشتن دو کتاب، تلاش کردند تا تصوير روشن تری از آن زندان را جلو چشم خوانندگان قراردهند.
ملا عبدالسلام ضعيف سفير سابق امارت طالبان در پاکستان کتاب تصويری از گوانتانامو را نوشت و دو برادر به نامهای عبدالرحيم مسلم دوست و بدرالزمان بدر که در پاکستان به اتهام همکاری با طالبان و القاعده دستگير و در گوانتانامو زندانی شدند، بصورت مشترک کتاب زنجير های شکسته گوانتانامو را نوشتند که هردو کتاب به زبان پشتو در پاکستان به چاپ رسيد.
تاثير اين دو کتاب
امريکائی ها به اين مسئله اهميتی ندادند که روايت از وقايع زندان گوانتانامو تا چه حد می تواند روی احساسات مردم در افغانستان و پاکستان تاثير منفی بر جا بگذارد. اين دو کتاب پس از انتشار، در مدت کوتاهی در بازار ناياب شد. گفته می شد حلقه هائی در پاکستان بخاطر جنبه های ضد پاکستانی آنها، بيشتر نسخه های اين کتاب هارا از بازار خريداری کردند ولی حتی اين کار هم مانع از رسيدن کتاب به دست آنهائی نشد که برای دامن زدن به احساسات ضد امريکائی و زير سوال آوردن جنگ امريکا عليه تروريسم، نيازمند ارائهء مدارک مردم پسند بودند.
انتشار اين کتاب ها در دامن زدن به احساسات ضد امريکائی بخصوص در ميان پشتون ها موثر بود. می توان گفت اکثر علمای دين و معلمين مدارس دينی در مناطق پشتون نشين افغانستان و پاکستان اين کتاب ها را خواندند و در تبليغات از طريق مساجد، با استناد به روايات آنها، به مشروعيت جهاد عليه امريکا فتوا دادند.
هرچند اين دو کتاب را افرادی نوشته اند که نه در زندان و نه بعد از آزادی از گوانتانامو ارتباط چندان نزديکی باهم نداشتند، اما روايت از ماجرا ها بشکل حيرت انگيزی مشابه و همانند است که نشانهء روشن از تجربه های مشابه نويسندگان از اين دوران دارد.
در بخش های مختلف از هردو کتاب، از موضوعی سخن رفته که می تواند صد ها و حتی هزاران نفر را به ترور انتحاری عليه امريکا برانگيزد. تکرار مکرر توهين به قرآن مجيد در زندانهای بگرام، قندهار و گوانتانامو.
ضعيف و تصويری از گوانتانامو
با ملا عبدالسلام ضعيف در زمان طالبان و کار در وزارت امور خارجه آشنا شدم و در سفری به پاکستان در سال ۲۰۰۱ او را بيشتر شناختم که با سخت کوشی تلاش داشت تا در آموزش زبان انگليسی پيشرفت نمايد. اما ضعيف در ميان طالبان بعنوان يک نويسنده شهرتی نداشت. وقتی وی کتاب خود تصويری از گوانتانامو را به منظور ترجمه از پشتو به دری به من سپرد، فرصت مطالعهء دقيق اين کتاب برايم ميسر شد و متوجه شدم که ضعيف در نويسندگی نيز از استعداد بسيار خوبی برخوردار است.
ضعيف در کتاب خويش در تصوير پردازی صحنه ها بسيار موفق است. او می داند که چگونه خواننده را تحت تاثير جو و فضائی قرار دهد که حاصل تجربهء مستقيم خودش است. هم او و هم نويسندگان کتاب زنجيرهای شکستهء گوانتانامو دست خواننده را می گيرند و او را به دنيای درد های جانفرسای زندانيان اين زندان می برند.
مطالب کتاب مربوط به وقايع بعد از يازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ است و داستان برای عبدالسلام ضعيف از خوابی که ديده است آغاز می شود. او در خواب می بيند که برادرش با کارد سرش را می برد. اين سمبول اشارهء مستقيم به عملکرد مقامات پاکستانی در برابر او دارد که وی را بدون در نظرداشت اينکه سفير قبول شده از جانب دولت پاکستان است، دست بسته به امريکائی ها تسليم می دهند. ضعيف با سخت ترين الفاظ به مذمت اين عمل پاکستانی ها می پردازد. تقبيح تند دولتمردان پاکستان در بخش های مختلف کتاب و از زبان قهرمانان ديگر اين ماجرا تکرار می شود.
نويسندگان هردو کتاب از زندان آی اس آی در پيشاور سخن می گويند و سپس ماجرای تحويل دهی خويش به امريکائی ها را به تصوير می کشند که چگونه به محض تحويل دهی، در برابر چشمان بی تفاوت پاکستانی ها مورد ضرب وشتم و تحقير و توهين قرار می گيرند. سپس شکنجه هائی که تا رسيدن به زندان فرودگاه بگرام، در کشتی و سپس در زندان قندهار تحمل می کنند. سربازان امريکائی با زندانيان رفتاری سخت موهن داشتند. ضعيف می نويسد:
آنچه برای من جالب بود اين بود که اين مدعيان دروغين حقوق بشر که از شير تا ملخ برای هر حيوان قانون دارند اما برای ما که انسان بوديم و گناه ما هم مشخص نبود قانونی نداشتند و هر سرباز بی پدر وحرامزاده که بدرد کار ديگری نمی خورد و به سربازی استخدام شده بود، بر ما فخر می فروخت.
در بخش های مختلف از هردو کتاب از گرسنگی در زندان سخن رفته است. ضعيف نوشته است:
کمبود غذا مشکل و شکايت دايمی و فرياد ما از گرسنگی بلند بود. اين فشار گاهی طاقت فرسا بود و صبر وتوان را از ما می گرفت زيرا مشکل روز هفته و ماه وسال نبود بلکه مشکلی بود که سالها ادامه داشت. اما امريکائی ها به ما می گفتند که شما برما حق غذا را نداريد و همين مقدار غذائی هم که بشما می دهيم در حقيقت احسانی از جانب کشور امريکا به شماست. حقوق برای بشر است اما شما در حقوق بشر شامل نيستيد و حق شکايت را نداريد.
شکنجه های روانی
در هردو کتاب از شکنجه های روانی نسبت به زندانيان به تفصيل سخن رفته است. عبدالسلام ضعيف شرحی دارد در اين باره:
احمد يک عرب مغربی الاصل و پناهندهءانگلستان بود. وی بقول خودش برای تحصيلات دينی به پاکستان آمده بود که سپس بر بنياد قرارداد انسان فروشی ميان پاکستان و امريکا، سراز گوانتانامو در آورد. در زندان قندهار هم با من همسايه بود و از کسانی بود که در آنجا چندين متر زنجير بر جسمش تنيده شده بود. او انگليسی را خيلی روان صحبت می کرد.
احمد در نتيجهءشکنجه های توانفرسا در قندهار، سرانجام به بيماری روانی مبتلا شد که از کنترل خارج بود اما باز هم وی را جزا می دادند. سرانجام وی کاملا ديوانه شد. در گوانتانامو مريضی وی شدت گرفت و در برابر امريکائی ها عکس العمل های انتقامی نشان می داد.
وی شبی در يک سلول انفرادی بصورت جزائی همسايهءمن شد. هرچند ميان سلول من و او ديواری آهنين در ميان بود اما تمام شب من از دست وی نخوابيدم. او در طول شب نعت می خواند و تلاوت قرآن می کرد که اکثرا اشتباه می خواند. او با صدای بلند مردم را نصيحت می کرد و به عقيدهء وی که با صدها سوگند همراه بود، امسال سال ظهور حضرت امام مهدی خواهد بود. او به اين شکل خود را تسلی می داد.
روز بعد سربازی را که برايش غذا آورده بود، با بشقاب زد و مجددا به کمپ ايکو برده شد. در آن قفس داخل اطاق وی سه سال باقی ماند که نه صدائی می شنيد و نه راه رفته می توانست. هرقدر هم که فرياد می زد،کسی صدايش را نمی شنيد.
احمد هرچند شخصی باسواد بود اما سرانجام ديوانه شد. امريکائی ها خوب می دانستند که او در آخرين مرحلهءفشار روانی قرار دارد و مغزش از وی تبعيت نمی کند اما بازهم وی را شکنجه می دادند.
در کتاب زنجير های شکستهء گوانتانامو، نوشتهء عبدالرحيم مسلم دوست و بدرالزمان بدر، نيز به مطالب مشابه اشاره شده است و به نظر می رسد که با گذشت زمان تعداد ديوانگان در ميان زندانيان بيشتر می شده است. در اين کتاب آمده است:
در کمپ دلتا يک بلاک وجود داشت که در ابتدا زندانيان عادی در آن زندانی بودند اما بعد ديوانگان را هم با زندانيان عادی در همين بلاک جا دادند. چون تعداد ديوانه ها زياد شد، اين بلاک به آنها اختصاص داده شد. ديوانه ها مورد معالجه قرار نداشتند و فقط شب ها به آنان داروی مخدر و خواب آور داده می شد که تا صبح بی هوش می بودند.
در هردو کتاب انواع مختلف از شکنجه های روانی شرح داده شده است که از آن جمله توهين به قرآن مجيد، بی خوابی دادن زندانيان برای هفته های متوالی، نگهداشتن زندانيان در اطاقهای بسيار سرد يا بسيار گرم، تراشيدن ريش، عريان کردن زندانيان در برابر همديگر، قرار دادن زندانيان در برابر ماشينی که گفته می شد ماشين دروغ سنج است، ايجاد سروصدا های بلند در شب تا زندانيان نتوانند آرام بخوابند، دادن خبر های نگران کننده در مورد خانواده های زندانيان از جمله خبر دستگير شدن افرادی از خانوادهء آنان چون پدر، برادر... قرار دادن زندانيان در برابر پوستر هائی که ياد آور خانواده های شان بود.
در کتاب زنجير های شکستهء گوانتانامو آمده است که در اين تصويرها باغ های خرما و خيمه های سياه همراه با اشتران در کشور های عربی ديده می شد و نان های تازه از تنور بيرون آمدهء افغانی همراه با سيخ های کباب... تصوير هائی از زنان و اطفال... در يک پوستر ديگر طفلی را در مراحل مختلف زندگی از چند ماهگی تا بيست و پنج سالگی نشان می داد و به زندانی اين تصور را می داد که طفلش بزرگ می شود ولی زندانی دهها سال در زندان خواهد ماند.
ماجراهائی از بازپرسی
در جريان بازپرسی در قندهار، به ضعيف پيشنهاد آزادی مشروط می دهند. شرط آزادی، همکاری با امريکائی ها برای دستگيری رهبران طالبان است. اما ضعيف نمی پذيرد و به اين ترتيب وی را به گوانتانامو می فرستند.
داستان انتقال وی با جمعی ديگر زندانيان به گوانتانامو نيز شکنجهء هولناک ديگری است. او سرانجام به گوانتانامو می رسد. وی زندگی در قفس های زندان گوانتانامو را در مقايسه با سلول های زندان بگرام و قندهار بهتر می يابد زيرا در محدودهء قفس آزادی تحرک وجود دارد.
ملا عبدالسلام ضعيف از بعضی از بازپرسان به نکوئی نام می برد اما گاهی نيز شکل بازپرسی از وی طوری است که نشان از سردرگمی مقامات مسئول امريکائی از برخورد با زندانيان گوانتانامو دارد. وی در جائی می نويسد:
روزی يک مرد چاق که شکمش نزديک بود به دهانش بخورد، سوالاتی از من نمود. وی سوالات را به شکل استهزا آميز مطرح می کرد وجواب های مرا نيز با استهزا می شنيد. اما يک سوال وی خيلی عميق و برخاسته از مکنونات قلبی او و در مجموع دولتمردان امريکا بود. وی پرسيد مسلمانان چه زمانی در برابر ما سر خم خواهند کرد و به زانو در خواهند آمد؟ من در جواب به اين سوال کمی متردد شدم اما بعد جرئت نموده گفتم:
اين اميد شما هرگز تحقق نخواهد يافت و انشاالله همه مسلمانان در برابر شما تسليم نخواهند شد. يک گروه حتما با شما جهاد خواهند کرد تا آنگاه که امام مهدی ظهور نمايد و با ظهور وی مسلمين مقتدر خواهند شد و برشما مسلط خواهند گشت.
وی پرسيد: اين گروه چه کسانی خواهند بود. القاعده يا طالبان؟ من گفتم: خدا (ج) بهتر می داند. اما اينقدر می دانم که اين گروه مانع تحقق اهداف شوم شما خواهند شد اما نمی دانم که اين گروه چه کسانی خواهند بود. او نفس عميقی کشيد و متفکرانه گفت کاش اين مهدی شما زود سر بلند می کرد تا با او نيز حساب خود را تصفيه می کرديم و اين اميد شما مسلمانان هم به پايان می رسيد. من گفتم ما هم بيصبرانه در انتظار او هستيم.
در کتاب زنجير های شکستهء گوانتانامو نيز به موارد مشابه بر می خوريم که بی شباهت به فکاهيات خنده دار نيست. يک بازپرس امريکائی که هفته ها از يک زندانی تحقيق کرده است در جريان تحقيق به يکی از مولفين می گويد:
ما پدر ترا هم دستگير کرده ايم و قرار است بزودی به گوانتانامو منتقل گردد.
زندانی در جواب می گويد: من خيلی از اين کار خوشحال خواهم شد.
- چرا؟!
- پدر من بيست سال قبل فوت کرده و من اين مطلب را قبلا به شما گفته بودم که شما در دوسيه نوشته ايد. اگر وی دستگير شده باشد به اين معنی است که او دوباره زنده شده است.
عبدالسلام ضعيف در مورد سوالاتی که از وی شده است می نويسد:
در مورد تمام معادن افغانستان و منابع طبيعی مانند نفت، گاز، کرومايت، بيرايت،سيماب سرخ، لاجورد، ياقوت، بيروج، ساير سنگ های قيمتی و آهن سوالات متعددی صورت گرفت اما در مورد معدن يورانيم صدها سوال از من پرسيده شد و بخاطر نداشتن معلومات يک ماه در سلول انفرادی محکوم به جزا گرديدم.
در کتاب زنجير های شکستهء گوانتانامو، نويسندگان کتاب، مترجمين زبان فارسی زندان را اکثرا به تعصب در برابر زندانيان پشتون متهم می کنند. در اين کتاب آمده است که اکثر اين مترجمين سخنان زندانيان را به بازپرس غلط ترجمه می کردند. اين غلطی گاهی در اثر عدم آشنائی درست آنان به زبان پشتو بود و گاهی هم قصدا جواب ها را طوری ترجمه می کردند که زندانی را مجرم نشان دهند و برايش مشکل ايجاد نمايند.
زندانبانان
در هردو کتاب چهره زندانبانان اکثرا کريه و ناپسند تصوير شده است. عبدالسلام ضعيف در کتاب خود زندانبانان را از نظر نژادی به سفيد پوست، گندمی، سياه، و سرخ پوست تقسيم می کند و نقش نژاد را در رويهء آنان نسبت به زندانيان موثر می داند. سفيد ها از نظر وی وحشی اما زرنگ اند که از ديگران سوء استفاده می کنند. سياهان کودن اند که بسيار می خورند و می خوابند و خوی غلامی در آنان غالب است. از سفيد ها متنفر اند اما از آنان می ترسند. سرخ پوست ها رفتاری بهتر داشتند اما تعداد شان در زندان اندک و انگشت شمار بود. اما هسپانوی تبارها در مقايسه با ديگران از رفتاری انسانی برخوردار بودند. به همين دليل آنها مدت زيادی در گوانتانامو باقی نماندند.
جرم و مجازات
چرا امريکا زندان گوانتانامو را بوجود آورد؟ اين سوال در هردو کتاب مطرح گرديده و اين کار ناشی از دشمنی امريکا با اسلام قلمداد شده است. اما برای جواب جدی تر به اين سوال بايد به اين مسئله پرداخت که هدف از ساختن زندانها در مجموع چيست؟ بسياری از صاحبنظران علوم اجتماعی نقش اصلاحی زندان را مهم می دانند و تاکيد دارند که زندان نبايد وسيله ای برای انتقام گيری باشد. دو کتاب فوق در بارهء زندان گوانتانامو اين باور را تقويت می کند که انتقام گيری هرگز نمی تواند در اين رابطه، کارساز باشد.
نويسندگان اين دو کتاب نه تنها خود بلکه اکثريت زندانيان را بيگناه می دانند. عبدالسلام ضعيف از پنچ زندانی بوسنيائی در گوانتانامو سخن می گويد:
... پنج نفر از بوسنيا آورده شده بودند و در گوانتانامو زندانی بودند. از آنها زياد تحقيق صورت می گرفت و جزا های سختی را تحمل می کردند. شيخ صابر، ابوشيما، محمد، مصطفی و الحاج مردمی نهايت مظلوم و مسلمان بودند. آنها تا آخر نفهميدند که چرا به اينجا آورده شده اند و جرم شان چيست؟ شيخ صابر و ابوشيما را به کمپ شماره پنج هم جزائی ساختند. آنها هميشه از اين مسئله رنج می بردند که علت زندانی شدن خود را نمی دانستند و عجيب است که بازپرسان هم از آنها می پرسيدند که شما بايد به ما اقرار کنيد که چرا در اينجا زندانی هستيد! اين سوالی بود که بايد زندانيان از زندانبانان بکنند نه برعکس!
شيخ صابر به بازپرس گفته بود که اگر شما دليل زندانی شدن مارا به ما نگوئيد، ما ديگر به سوالات شما جواب نمی دهيم. آنها مدتی از دادن جواب خودداری کردند و سرانجام بازپرسان دليل زندانی شدن آنها را به آنان ابلاغ کردند که بسيار جالب است.
به آنها گفته شده بود که امريکائی ها در مورد تمام کسانی که می توانند در آينده برای امريکا يا منافع امريکا خطر ايجاد کنند، اطلاع دارند. هرچند ما در مورد شما سندی نداريم اما در مغز های شما مفکورهء ضديت با امريکا وجود دارد. چون امکان داشت که در آينده نقشهء حمله به منافع امريکا را طرح نمائيد و خطر ايجاد کنيد. پس ما شما را به اينجا آورده ايم و حق داريم تا شما را بدون محاکمه تا هرزمانی که بخواهيم نگهداريم.
لازم به تذکر است که اين افراد نه افغانستان را ديده بودند و نه عضويت کدام گروهی را داشتند. فقط در زمان جنگ بوسنيا، برعليه مظالم سرب ها عليه مسلمانان، در کنار برادران مسلمان خود قرار گرفته بودند.
در هردو کتاب آمده است که حتی کسانی از جبههء متحد هم که نظر به دلايلی به اين زندان افتادند، تحت تاثير رويهء زشت امريکائی ها، با آنها دشمن شدند چه رسد به آنانی که از ابتدا نسبت به امريکائی ها نظر مساعد نداشتند.
در همین زمینه