گرند کانیون شاهکار طبیعت و رود کُلُرادو معمار آن است. این بنای باشکوه در طول میلیونها سال حرکت بیوقفۀ این رود پدید آمدهاست. بنایی که در نگاه اول، عظمتش چشم را مسحور میکند و در نگاههای بعدی با جان و روان شما آن میکند که پرستشگاههای بزرگ و باستانی با شیفتگان.
یک عکاس گفتهاست که همۀ درس خود را در دانشگاه گرند کانیون خواندهاست، اما این اواخر احساس میکند که نه تنها به دانشگاه، بلکه به کلیسا هم میرود. با وجود این، اینجا معبد نیست. معابد را افراد بشر ساختهاند تا خدایان را نیایش کنند. اما در گرند کانیون، رود، در جریان بیپایان خود توانسته لایههای خاک را بشوید و درهای پدید آورد که لایههای متعدد زمینشناسی آن، بر اثر تابش بیامان خورشید و رنگ استثنایی خاک، به شکلهای گوناگون و رنگارنگ با بریدگیهای طبیعی کممانند، پیکر گرفته، لایه بر لایه بر هم سوار شده و جاذبهای کاملاً استثنایی به وجود آوردهاست.
همیشه آدمی در مقابل پدیدههای طبیعی ناتوانی خود را احساس میکند، اما اینجا از تصور ناتوانی فراتر است. عظمت آن از یک لحاظ دیگر هم شگفتیبرانگیز است. طول این دره را ۴۵۰ کیلومتر گفتهاند که بزرگترین تنگه بر روی کرۀ زمین است. ژرفای آن در عمیقترین نقاط نزدیک ۱۶۰۰ متر و فاصلۀ این سو و آن سوی تنگه حدود ۱۶ کیلومتر است. گفته میشود که در طول شش هفت میلیون سال پدید آمدهاست.
ما که از کالیفرنیا حرکت کرده بودیم، غروبهنگام به گرند کانیون رسیدیم. اما باز صبح روز بعد هم سر تا پای تنگه را از منظرهای مختلف دیدیم. به نظر من غروب خورشید رنگی به آن میزند که در وقتهای دیگر ندارد، اما این یک سلیقه است. بسیاری کسان در طلوع خورشید، آن را دوستتر میدارند. خاک سرخ که از وفور مس حکایت دارد، به آن رنگ گرم و جذابی زدهاست که هر خاک ندارد. پارهای اطلاعات نوشتهشده بر جعبههای اعلانات نیز حکایت از آن دارد که حدود صد سال پیش، در آنجا مس استخراح میکرده اند. آمریکاییهای خونسرد و پرحوصله هم وقتی به آنجا میآیند، به دیدار یکشبۀ آن بسنده نمیکنند، بلکه دست کم هفتهای را در آن هوای گرم و پاک میگذرانند و روزها و شبها به تماشای دره مینشینند تا آن را حس کنند.
دیدن دره هم البته کار یک روز و دو روز نیست. در یک ماه هم نمیتوان، به قول بیهقی، "زوایا و خبایا"ی آن، از آبشارها گرفته تا غارها سر زد. بیش از اندازه بزرگ است و هیچ کس نیست که همه جای آن را بلد باشد که به شما نشان دهد. آمریکاییها نه تنها گرند کانیون را مزه مزه میکنند که با هر پدیده یا جاذبۀ دیگر هم چنین میکنند. مثل ما سک سک نمیکنند و نک نمیزنند که بگذرند. ژرف رفتن در هر چیز و کنجکاوی در ریزهکاریها، خصلت بشر پس از عصر روشنگری است و آنها به کمال این خصلت را در خود پروردهاند.
ما که از آریزونا وارد پارک ملی (نشنال پارک) شده بودیم، کنارۀ جنوبی آن را دیدیم، در عین حال بالگردها و هواپیماهایی را میدیدیم که از جانب لاس وگاس، جهانگردان را به سوی آن میآوردند و بر کنارۀ شمالی آن در پرواز بودند. جالبتر این که در صحرای خشک آریزونا لب تا لب این دره، سرسبز و پردرخت است و این همه از برکت رود کلرادو است. این رود از ارتفاعات کلرادو، از کوههای راکی میآید و ایالتهای یوتا و آریزونا و کالیفرنیا را در مینوردد تا به اقیانوس آرام برسد و در تمام سال پرآب است.
زیباییهای این شاهکار طبیعت، با آن چه که با دست بشر بر گرد آن ساخته شده، درخششی دیگر یافتهاست. تئودور روزولت، رئیسجمهوری سالهای اول سدۀ بیستم آمریکا، برای آسیب نرسیدن به طبیعت کانیون بنیاد پارک ملی گرند کانیون را گذاشت و کنگرۀ آمریکا هم بودجۀ آن را پرداخت، تا راه آهن سرتاسری آمریکا هم ازکنار آن بگذرد. شرکت راه آهن هم هتل باشکوهی در آن جا ساخت و هزاران نفر را به سوی آن جذب کرد.
ما به هنگام ورود به گرند کانیون تصور میکردیم پس از دو ساعتی گشت و گذار مجبوریم به شهر برگردیم و جای خواب و استراحت پیدا کنیم، اما آنقدر هتل و متل و چادر در پارک ملی وجود داشت که به شهر نیازی نیفتاد. هر چند بیشتر هتلها و متلها پر بود و جا برای مسافر تازه نداشت و ما بعد از مراجعه به چندین هتل و متل توانستیم اتاقی برای اقامت شبهنگام خود پیدا کنیم.
در واقع تأسیسات پارک ملی که از برکت گرند کانیون به وجود آمده، دور و بر دره را آباد و سرشار از زندگی کردهاست.
همراه من در این سفر مرد جوانی بود که زمانی در یکی از فروشگاههای مریلند کار میکرد. صاحب فروشگاه در آن سالهای نسبتاً دور به دیدار گرند کانیون رفته بود و در بازگشت به همراه من گفته بود که گرند کانیون را فقط باید دید و با چشم چشید. فیلم و تصویر قادر نیست آن را بیان کند. اکنون من که در حال نوشتن این گزارش هستم، عمق این حرف را بیشتر درک میکنم. تئودور روزولت حق داشت که میگفت: این تنگه توصیف ناپذیر است و همتا ندارد.
برای نصب نرم افزار فلش اینجا را کلیک کنید.
در بخشی از گزارش تصویری خود می فرمائید (در حدود یک دقیقه بعد از آغاز آن): "آمریکائی ها از حدود صد سال پیش آنرا («گرند کنیون» را) کشف و به نگهداری آن همت گماشتند." جای بسی تأسف است که جنابعالی در قرن بیست و یکم میلادی کما کان از ادبیات استعمار گران اروپائی قرون پیشین استفاده می فرمائید!
... در اینکه تمدن مردم اولیۀ قارۀ امریکا قدمتی بیش از ۱۰,۰۰۰ سال دارد شبهه ای نیست، ولی ما ایرانیان به سنت نا میمون دیرین همچنان از «کشف گرند کنیون»، «کشف امریکا» و از این قبیل صحبت می رانیم (متأسفانه، هنوز هموطنان عزیز ایرانی، به سنت استعمار شدگان در طول دویست سال گذشته، مردم و صاحبان اولیۀ قارۀ پهناور امریکا را «سرخپوست» می نامند --- توجه بفرمائید که ما از مردمی با چنین فرهنگی کهنسال، نه اسمشان را و نه فرهنگشان را، بل فقط رنگ پوستشان را به خاطر داریم و از آن در گفتار و نوشتار خود نام می بریم).
در هنگام نگاشتن سطور بالا ناگهان بخاطرم رسید که تهران عزیزمان که تاریخی بسی کهن دارد (بر اساس تحقیقات علمی انجام شده، تمدن تهران قدمتی در حدود ۸,۰۰۰ سال دارد) در حدود سی-چهل سال قبل، که اینجانب ساکن آنجا بودم، دارای شمار اندکی از خیابان های عریض و طویل بود که نام هایشان «بلوار الیزابت»، «بلوار آیزن هاور»، «خیابان روزولت»، «خیابان جردن»* ... و (مابقی) «شاه»، «شاهرضا»، «ولیعهد»، «پهلوی»، ... بودند! با کمال تأسف، هنوز که هنوز است حتی یک کوچۀ بن بست در تمامی کشور پهناور ایران «مصدق» نام ندارد!
با درود فراوان،
* پسنوشت: البته، ایرانیان بسیار مدیون خدمات ارزندۀ دکتر «ساموئل مارتین جردن»، مدیر دبیرستان «البرز» (در آغاز «کالج امریکائی»)، می باشند. (بخاطر دارم که در گذشته چهار راهی در تهران داشتیم، در حوالی دبیرستان البرز، موسوم به «چهار راه کالج».)