زنان مهاجر افغانستانی در ایران در چند چیز باهم فرق دارند. اول اینكه از وضعیت های متفاوتی به ایران مهاجر شده اند، وضعیت هایی با نسبت های فرهنگی، اخلاقی و اجتماعی متفاوت. مثلا زنان مناطق روستاهای مركز افغانستان شكل و آداب زندگیشان با زنان مناطق شهری كابل و مزار یا زنان مناطق جنوب و غرب افغانستان خیلی تفاوت دارد؛ و دو دیگر وضعیت فعلی اجتماعی آنها نیز آنها را از هم متمایز می كند.
گروهی اینجا از مواهب و امكانات بهتر زندگی برخوردار شده اند و گروهی اصلا نه. بعضى به اجتماعات فرهنگی جمهوری اسلامی مثل دانشگاه ها، فرهنگسراها و مراكز آموزشی راه یافته اند. بعضى ديگر به خاطر شكل متفاوت اقامت از لحاظ پناهندگی، مهاجرت یا حضور غیر قانونی در ایران شايد حتى به مدرسه راه پيدا نکرده اند. با این وجود همه این جمعیت متنوع در چند چیز مشتركند.
اول این كه علیرغم این كه در ایران زندگی می كنند هیچ وقت نتوانسته اند در فضای اجتماعی ایران حل شوند یا خود را جزئی از این محیط بدانند و اغلب مناسباتشان درون قومی است و بیشتر باهمدیگر سروكار دارند. حداقل می شود گفت تا این اواخر همین طور بوده است. حتی برخورد آنها با محیط میزبان نیز با جبهه گیری و تعصب همراه بوده است.
نوستالژی وطن بخصوص بخاطر سال ها دوری و شناخت غیر دقیق از وطن- وطنى که برای آنها كاملا انتزاعی بوده است- همیشه در بین این زنان تب داغی داشته است.
از جانبی جبهه گیری و شكایت آنها در برابر فرهنگ و جامعه ایرانی نیز خودش به نوعی رواج و رسم تبدیل شده است.
به همین دلایل آنها علیرغم همه تفاوت هایشان در مقابل جامعه ایرانی كنش های مشتركی داشته اند. به ندرت كسی از آنها ( جدای از قوانین دولتی و سنتی افغانی ) در ایران شاغل شده اند و به این جهات اکثرا تودار، درونگرا و پرخاشگر به نظر می آیند.
در سینه ات می میرد آخر ماه و ماهی ها
آن وقت در لای ولجن درگیر می میری
دیوانه ای كه با دهانی پر ز مروارید
در آبگیری كوچك و دلگیر می میری
محبوبه ابراهیمی
حالا غروب ها به افق خیره می شود
گنجشك كوچكی كه پریدن بلد نبود
وجیهه خدانظر
تو از شن های سرگردان نفهمیدی كه دریا چیست
دهانت بوی ماهی می دهد دست از سرم بردار
زهرا حسین زاده
دنیا را بالا بیاور
بگذارمرگ تو را تجربه كند
دختری كه قبیله اش را باخته است
لینا نبی زاده
این سو كنار مرز نشسته است انتظار
آن سو شكفته است لب رود نوبهار
این سو شكسته تلخ غزل در گلوی من
آن سو شكفته شعربه لب های قندهار
محبوبه ابراهیمی
این نوع نوستالژی تنها به ذكر رنج های غربت و ابراز بی همدلی و یاد شهرها، پناهگاه ها و نشانه های وطن خلاصه نمی شود بلكه حتی گاهی به رجزخوانی وكنایه و گوشه زدن به جامعه میزبان نیز می انجامد.
و نعمتی است كه ماندم كنار سایه باغت
چه سنگ ها كه نخوردم از آسمان وكلاغت
محبوبه ابراهیمی
دومین نقطه اشتراك زنان مهاجر افغانستان در ایران این است كه علی رغم همه جبهه گیری ها و جریده روی ها به شدت تحت تاثیر غیرمستقیم فرهنگ و جامعه ایران قرار گرفته اند. می گویم غیر مستقیم به این خاطركه شناخت آنها از جامعه ایرانی به سبب ارتباط و رفت و آمد با آنها نبوده است، بلكه بیشتر از جانب رسانه های دیداری، شنیداری و خواندنی بوده است. مثل تلویزیون و برنامه های تبلیغاتی آن، رادیو، روزنامه و كتاب.
مبرهن است كه چنین آشنایی تقریبا آشنایی كاذب و مبهمی است. این تاثیر كه من براساس قاعده ای از ژاك لاكان، فیلسوف فرانسوی آنرا استنتاج كرده ام در زندگی مهاجرین افغانستانی در ایران نمود بسیاری دارد. از لهجه درهمی كه نه افغانی است و نه ایرانی گرفته تا زوایای مختلف زندگیشان كه آنها را در استیصال شدیدی بین زندگی سنتی خودشان و زندگی تازه آموخته قرار داده است.
این سوی پنجره چشم های من
رویای تورا
در ناباوری عشق دوخته اند
دوست دارم وسعت پوستم را
با الكین آفتاب صبح...
معصومه صابری
در این شعر یك جا شاعر از واژه پنجره به جای كلكین كه در افغانستان گفته می شود استفاده كرده است و درجای ديگر واژه الكین را آورده است كه در فارسى ايرانى به آن فانوس مى گويند. این ناهماهنگی نه تنها در گفتار و نوشتار بلكه به نوعی سرگردانی در زندگی و اندیشه و آثار خلاقه مهاجرین افغانستانی نیز كشیده شده است.
سومین مشخصه مشترك بین زنان مهاجر افغانستانی پوست انداختن نسل تازه است و تفاوت بسیار عمیق دو سه نسل زنانی كه در ایران زیسته اند و می زیند. نسل تازه تر هر چه پیش آمده بی پروا تر ، جسورترو پرخاشجو تر شده و همانقدر كه به سنت های خودشان بى توجه و در زندگی سردرگم، كم عقیده و بی تفاوت شده اند در همان حال نوستالژی كمترى دارند، جستجو گر، جهان اندیش تر و راحت تر شده اند.
تقصیر من نیست اگر جور دیگری مرده ام
چهره از ملحفه به خیابان تف می شود
من كه از دستمال قرمز مادر هم بی بهانه ترم
با دوست پسرم كه اسم ندارد
انگشت می زنیم
به آنكه جای كسی را تنگ كنیم
مارال طاهری
من از جهان آزادی می آیم
و مجسمه های آزادی
ماده بودنم را بارها بوسیده اند...
لباس های گشاد بپوشم
و جهنم را با تف كردن نوزادی
سرد كنم
زیرا كه من محراب را نبوسیده ام
مریم تركمنی
زنان این نسل راحت می توانند با نظام خلقت، با خداوند و با تمام مباحث ممنوعه نسل های پیش درگیر شوند. به زن بودن خودشان بپردازند و درباره موضوعات خصوصی مثل عشق حتی همخوابگی، بارداری و زفاف حرف بزنند.
قداست تمام چیزهای قدسی برای این نسل فروریخته و نظام حاكم تابوها را شكسته اند. اگر داشتن دوست پسر برای نسل قبل نوعی تابو بود، برای این نسل تعدد آنها نیز طبیعی است كه می گوید با دوست پسری كه اسم ندارد
شعر زنان مهاجر افغانستان در ابران طی چند نسل تغییرات فراوانی داشته است. در ابتدا شاعرانی بودند كه یا در افغانستان شاعر شده بودند و یا حداقل دانایی شعریشان را آنجا كسب كرده بودند و یا اگر این همه در این سو اتفاق افتاده بود برخورد سنتی و ارزشی و سختگیر آنها ارتباطشان را با جامعه ادبی ایران محدود می كرد. بعلاوه كه خیلی از مضامین راهی به شعرهای آنها نداشت. شعر ها یا فضای بسیار مردانه ای داشتند و یا به دغدغه ها و حماسه های مردانه می پرداختند.
ببین كه در حق ما ظالمان چها كردند
و صد عمارت دیگر ز خون بنا كردند.
زهرا رسولی
ویا اگر زنانه شعر می گفتند باز این شعر احساساتی و رمانتیك و متاثر از چهارپاره های سیمین بهبهانی بود.
هان مگو در بهای زن بودن
گوشه انزوا سزاست مرا
ناتوان ، بینوا ، حقیر ، ضعیف
زآفرینش همین بهاست مرا
دو یتیمم ز من پدر می خواست
سر پرست و ولی و نان آور
چه بگویم چه ها كشیدم آه
گاه بابا شدم گهی مادر
سیمین حسن زاده
با این كه راوی این نوع شعر ها زن است اما نوع نگاه، تسلط ذهنیت مردانه را نشان می دهد. نوع كلمات، خشونت لحن و زبانِ تقریبا كهنه، شعرها را غیر ملموس و شبیه هم می سازد. گویی همه این شعر ها را یك نفر و در پاره های یك شعر نوشته است.
بعلاوه شگرد های ادبی در این نوع شعرها نیز بسیط، ابتدایی و متاثر از فضای كلاسیك است. در سال های بعد با ارتباط شاعران با فضای ادبی مدرن و همین طور آشنایی آنها با مجامع ادبی در ایران نوعِ نگاه، زبان و شعر تغییر پیدا كرد.
دوشیزگان یخ زده در باد گم شدند
عاشق شدند و در شب میعاد گم شدند
فائقه جوادمهاجر
خبری نیست، جز اینكه
زنی با روسری رسوا
بر زمین می خورد
و می گوید من حوا نیستم
من پیراهن هایم را می شمارم و از خود می پرسم
آیا من حوایم...
شکریه عرفانی
شعر این شاعران حتی به زبان انحصاری خود می رسد و صاحب امضا می شود. لحن، زبان و شگرد های خاص خود را دارد و دغدغه ها و حرف هایشان به راستی می تواند نماینده ذهنیت های فراموش شده بسیاری از زنان مهاجر باشد.
لختی تامل كن ای باد، قدری تحمل كن ای مو
دردت بگیرد به جانم، لحنت بپاشد به ابرو
ای روی بازوی سردم،آتش بگیری بپاشی
سرشار باشی بلندم، با زخمه از زخم زانو
فائقه جواد مهاجر
در سال های بعد كلی نگری به كلی از بین می رود. شاعران دقیق ، جزئی و عینی می بینند و كمتر به سراغ مقولات ذهنی می روند. شعر زنان بیانگر رویاها، آرزو ها، رنج ها و دغدغه های آنان می شود. این تغییر در زبان نیز رخ می دهد. جنس واژه ها به تمامی امروزی می شود و لحن و شگرد های تازه ادبی مثل روایت، تغییر زاویه دید، مونولوگ، دیالوگ، فلاش بك و غیره وارد شعر می شود.
صبح می شود و باز كودكی بهانه گیر
خستگی، ملال، غم، نان و چایی و پنیر
چشم را نمی شود روی صبح وا كنیم
صبح، چادری به سر رفته پشت نان و شیر
صبح، رخت های چرك ، صبح كوه ظرف ها
در اتاق كوچكی باز می شوی اسیر...
محبوبه ابراهیمی
قسمت هیجانیست كه هر نیمه شب
بر تخت من از روزنه پیغام انداخت
پرنده جان! غم نان حل نمی شود، بنویس
دوشنبه، دوم دیماه پسته می شكنم
زهرا حسین زاده
یك مرد آمده
لباسم كند
بپوشاندم
كبریت بكشد
بی خطرم كند
رحیمه میرزایی
من به خوشبختی مردی می اندیشم
كه هر روز گلی را
از پنجره كوچك تیمارستان
به سویم پرتاب می كند
و مرا به رقص می خواند
مارال طاهری
تف به اهل قبور بفرستیم
لعنت به خواب زن
كه چپش می كنیم
فرصت همین كه نباشیم
ورق می زنم
و چشم می بندم
ورق می خورم و چشم می بندم
به ژست كج و معوج میان بیژامه ات
مریم تركمنی